۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

بدور آرزو هایم حلقه می زنم و تاری می تنم به دورم.....
شاید روزی از پیله در آیم

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

بعضی وقتها آدم ها با ذهنشون عصبانی می شوند نه با دلشون .این جور که هستم ؛ احساس، خشم  وخستگی رو با هم دارم. جسم به روت میاره   و بخوای نخوای  بیرونش می ریزه . چسم خشمگین  اینقدر دور خودش می پیچه و میلوله تا  خودش (تن) بی‌حال و کرخت می‌شود و ذهن وحشی ِ وحشی ِ وحشی .. آخ از ذهن ِ وحشی.

۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه


به قول شاعر که می گفت :این روزها هر جا که میری صحبت عیده، حالا هر جا که میریم صحبت فوتبال و این مستطیل سبزه . امشب هم که ایتالیایی ها رفتند بالا و طرفداراشون هم در حال کلاغ پر بازی....حالا ما این وسط چیکاره هستیم ، من نمیدونم
میگن  شیر ونون نخرید. میگیم چشم ! میگن مرغ و تخم مرغ نخرید.میگیم  چشم !میگن رییس جمهور مصر انتخاب شد ، میگیم آمین .یعنی اونها هم کاره ای هستند یا مثل ما فقط میگن چشم!

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه


آهنگ‌ ها کلید انبار خاطره‌ ها هستند برای من . خاطره‌هام رو می‌گذارم تو انباری و با آهنگی قفلش می‌کنم، بدون اون کلید امکان نداره به لحظه‌ها و خاطره‌ها برگردم. حتی اگر هفته‌ها بهشون فکر کرده باشم.انبار مورد نظر من کلید زیاد داره، بس که تمام لحظه‌هاش با آهنگ پر شده .....کاش می شد درش رو برای همیشه بست و من هیچ  آهنگی برای شنیدن نداشته باشم، حتی صدای آب

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

زنده باد سیستم چرتکه و کیسه های پر از اشرفی.نخواستیم این  ویزا کارت هاو کیف پول الکترونیکی ها رو.
سه روزه بابت خرید یک سری خنزر پنزر از حجره مرحوم بیل گیتس ،سفر کانادا حرومم شد.ظاهرا  من امضا مردم که هفته ای بیشتر از پانصد یورو و ماهی بیشتر از دو هزار یورو از این حساب کذایی ام  برداشت نکنم. منِ هم که یه سر وهزار سودا کلا فراموش کرده بودم . در طی پنج روز لوزان بی حساب از کارتم خرج کرده بودم و همه هم از کارت مبارک......خلاصه ....رسیدم کانادا کارتم کار نمی کرد.این چند روز قبل از درس ومشق ، صبح ها به وقت فرانسه  در حال اختلاط با بانک فرانسوی بودم ، عصر ها هم  به وقت کانادا در خدمت اپل استوردر مرکز شهر، حسابی معروف شدم اونجا .به چشم همکار نگاهم می کردند.ظاهرا سیستم امنیتی شون خیلی عجیب غریب هست و کارت منو قبول نمی کرد که نمی کرد....من هم بین بانک و حجره در رفت و امد ، کیفم رو پر بیست دلاری میکردم و میودم خدمتشون. همش چهره بیل گیتس جلوی چشمم بود ...آخه این چه وضعیه
بچه پررو بودن هم بد دردیه ها!
حالا که دارم برمی گردم شبیه جنازه هستم.این سفر های یک هفته ای به این سر دنیا یا خیلی  خیلی خسته کننده هست یا من پیر شدم.

۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

این روزها با عشق می خونیم و بسی مشعوفیم
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق....

۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه




آدمیزاده دیگه ،تو پاریس به چشمش میخوره ، من هیز  نیستم ولی مورد منکراتی کم نیست!

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

اوریانا فالاچی


وقتی دبستان بودم، شخصیت داستان های عزیز نسین  در ذهن من کلنجار می رفتند، در خیال من جان می گرفتند. با آنها رفاقت می کردند و اجازه می دادم که در گوشه ای از ذهن من زندگی کنند.بعد هم کتابهای دوره جوانی پدرم با من همراه شد ، ریشه های الکس هایلی بلعیدم و بعد بخون بخونی راه انداختم از کتابهای بزرگ علوی و جلال آل احمد  درهمین سبک و سیاق ها.بعدش که رفتم تو کار رمان های تاریخی و از کتابهای ذبیح الله منصوری چندتایی رو خوندم.
در سن 14 و 15 سالگی وقتی همه عاشق اسکارلت و رت باتلر می شدند، من عاشق اوریانا فالاچی شدم. آرزو داشتم که مثل او باشم . بعد از تن تن دومین خبرنگاری بود که باهاش آشنا شدم .تمام کتاب هایش را در آن دوره خواندم.برای من مصاحبه با تاریخ سازانش دلنشین بود.
عشق بعدی  من آنت در "جان شیفته" بود که به روش خودکشی در عرض یک هفته بعد از کنکور همزمان با کلیدر داشتم می خوندم ، دو تا دنیای کاملا متفاوت ...ولی چه کنم که من وسط یک عالمه تضاد بودن همیشه .تا مدت ها گیج و منگ بودم. نمی دونم اونموقع چه چیزی در آنت دیده بودم که احساس همزاد پنداری با او می کردم! این گیجی رو بهد از رمان چشمایش بزرگ علوی هم تجربه کرده بودم .....دوست دارم بازهم جان شیفته رو بخونم ، قطعا بهتر خواهم فهمید.
سال های بعدی به سرعت گذشتند،کتاب می خوندم ، نقاشی میکردم و... عشق های مختلف و متنوع تر به سرعت هویدا و به سرعت فراموش شدند. بعضی ها پررنگ تر بودند  و بعضی ها کم رنگ تر. 
حدودا یک سالی هست که تصمیم گرفتم شب ها که میام خونه کتاب فرانسوی یا انگلیسی بخونم و آخر هفته فارسی!
دو آخر هفته گذشته رو با تکرار زندگی جنگ است و دیگر هیچ اوریانا فالاچی گذروندم و فصل آخرش رو خیلی دوست داشتم، شاید این روزها ویتنام  جاش رو داده به  سوریه  ای که  آدمهاش به جون هم افتادند .
...در جنگ مرگ چیزی است غیر شخصی.