۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سهشنبه
دستهای من.....
وقتی داشتم کار می کردم یک دفعه به جای اینکه صفحه کلید رو ببینم دستهام رو دیدم . به انگشتان نسبتا كشيده و بلندم نگاه کردم ، به ناخن هایي که سعی میکنم مرتب نگهشون دارم چرا که احساس می کنم تنها وجه تمایز من و دوستان و همکاران مرد من به حساب می آید . انگار آيه اي از آسمان نازل شده است که همیشه لاك زده یا مانکور شده باشند. شاید هم خاطر اینه که همیشه فرم دست ها و نحوه استفاده ازشون در اولین برخورد برام مهم هست و کلی پاسخ سوال هام رو تو این دست دادن ها می گیرم.
عمیق تر به دستام نگاه مي كنم ،به دستاني كه برايم كارهاي زيادي انجام مي دهند ... برايم نقاشی می کنند ، عکس می گیرند ، طرح مي زنند ، مي نويسند ، مي سازند . دستاني كه توی این سالها کلی ازشون پول در آوردم و سعی کردم قدرش رو بدونم . دستاني كه خوبي ها و بدي هاي زيادي انجام داده اند. دستهایی که سعی کردم آغشته به عسل باشند بلکه از تلخی بیان صریحم که حوصله هیچ پیچیدگی رو نداره کم کنم ؛ گازهاي دردناكي را تجربه كرده اند ، دستاني كه بيشتر دهنده هستند و كمتر گيرنده .
به دستهايم نگاه مي كنم و دلم براي خودم و اين همه بي نمك بودن دستهام مي سوزه !
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۰ نظر:
یاد این ترانه ی زیبا افتادم: شرمت باد ای دستی که / بد بودی بدتر کردی / و الی آخر
ماچ اشون کن...
hamishe az tarze negahet khosham omade
دستهایم را در باغچه خواهم کاشت سبز خواهد شد
نوشته شما مرا به فکر فرو برد! آیا دستهایم دلشان برای من میسوزد؟!!
ممنونم بچه ها از همگی،
خیلی لطف دارید
دیدت جالب و خاص بود!
نارسیس جان عالی بود
چه شروع قشنگی و چه بیان زیبائی
شروع قشنگ و پایان تلخ :-) شاید بی پرده تر باشه
خانم سهرابي از بالا تا پائين همه مطالبتونو خوندم و تحت تاثير قرار گرفتم رواني نوشته هاتون منو ياد نوشته هاي مرحوم غزاله عليزاده انداخت مخصوصا خانه ادريسيها.http://baho.blogfa.com/
ممنونم، شاید حس مشترکی داریم، کسی چه میدونه
ارسال یک نظر