از وقتی که مامان خبر فوت دوست امیر رو بهم گفت احساس می کنم یک غم غریبِ آشنا دارم. یاد مادربزرگم افتادم که با یک کاروان رفت حج واجب . همه برگشتند ولی عزیز ما برای همیشه مدینه موند.
بعضی وقتها وسط این بدو بدو ها و نوشتن ها و خوندنها و بودن ها فکر می کنم به اینکه نبودن چه رنگی می تونه باشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر