گـفـتـگـویی با سـنـگ
سنگ
سنگی اینجاست
میزنم بر در سنگ.
-منم،
راهم ده به خود
من میدانم
درون تو هزارتویی هست
خالی و نادیده، باشکوه
که زیباییاش هرز میرود
و گامهای هیچکس
بر آن سکوت مادرزاد
پژواک نمیزند.
.
-خالی و نادیده، باشکوه؛
این درست.
ولی بدون «جـــا» برای دیگران،
من پــرم از سنگ.
زیبا؟ شاید خب
ولی نه خوشایند احساس تو
که ضعیف است و نرم.
میتوانی با من آشنا شوی
ولی هرگز
مرا نخواهی شناخت
از درون - از میان.
.
-دور شو
من سخت بسته ام
حتی اگر تکه تکه کنی مرا
پارهسنگان من
راه نخواهندت داد
حتی اگر آسیاب کنی مرا
دانهشنهای من
بر تو بسته خواهند بود
.
-مرا از سنگ ساختهاند، میفهمی؟
باید،
و باید صورت سنگیام را حفظ کنم
دور شو
من برای خندیدن
عضلاتی ندارم
بر این چهره، این جمود.
.
سنگ
دنیای من، آنقدر چیز خوب دارد
که دستخالی آیـم
و دستخالی بروم.
خواهی دید
و گواه من از بودنام در تو
فقط کلماتِ من خواهد بود
که البته
کسی باورش نخواهد کرد.
.
سنگ
میزنم بر در سنگ.
-وقتم کم است، سنگ، نـَـه هزار سال.
بگذار دمی زیر سقف تو باشم.
.
-تو انگار باورم نمیکنی.
برو از برگ بپرس
همین پاسخت خواهد بود
برو از قطره بپرس
همان پاسخت خواهد بود
اصلاً راه دور نرو،
تار موی خودت؛ از او بپرس.
میدانی،
تو مرا به خنده میاندازی
خنده که نه، قهقهه
هرچند
که من نمیدانم چگونه بخندم.
می دانی که من سنگم
.
سنگ
سنگی اینجاست
میزنم بر در سنگ.
-...
-برو، من دری ندارم.
اسم شاعرش یادم نمیاد، چندین سال از اولین باری که خوندمش گذشته ولی برای من همچنان دلنشینه
سنگی اینجاست
میزنم بر در سنگ.
-منم،
راهم ده به خود
من میدانم
درون تو هزارتویی هست
خالی و نادیده، باشکوه
که زیباییاش هرز میرود
و گامهای هیچکس
بر آن سکوت مادرزاد
پژواک نمیزند.
.
-خالی و نادیده، باشکوه؛
این درست.
ولی بدون «جـــا» برای دیگران،
من پــرم از سنگ.
زیبا؟ شاید خب
ولی نه خوشایند احساس تو
که ضعیف است و نرم.
میتوانی با من آشنا شوی
ولی هرگز
مرا نخواهی شناخت
از درون - از میان.
.
-دور شو
من سخت بسته ام
حتی اگر تکه تکه کنی مرا
پارهسنگان من
راه نخواهندت داد
حتی اگر آسیاب کنی مرا
دانهشنهای من
بر تو بسته خواهند بود
.
-مرا از سنگ ساختهاند، میفهمی؟
باید،
و باید صورت سنگیام را حفظ کنم
دور شو
من برای خندیدن
عضلاتی ندارم
بر این چهره، این جمود.
.
سنگ
دنیای من، آنقدر چیز خوب دارد
که دستخالی آیـم
و دستخالی بروم.
خواهی دید
و گواه من از بودنام در تو
فقط کلماتِ من خواهد بود
که البته
کسی باورش نخواهد کرد.
.
سنگ
میزنم بر در سنگ.
-وقتم کم است، سنگ، نـَـه هزار سال.
بگذار دمی زیر سقف تو باشم.
.
-تو انگار باورم نمیکنی.
برو از برگ بپرس
همین پاسخت خواهد بود
برو از قطره بپرس
همان پاسخت خواهد بود
اصلاً راه دور نرو،
تار موی خودت؛ از او بپرس.
میدانی،
تو مرا به خنده میاندازی
خنده که نه، قهقهه
هرچند
که من نمیدانم چگونه بخندم.
می دانی که من سنگم
.
سنگ
سنگی اینجاست
میزنم بر در سنگ.
-...
-برو، من دری ندارم.
اسم شاعرش یادم نمیاد، چندین سال از اولین باری که خوندمش گذشته ولی برای من همچنان دلنشینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر