قدیم قدیما ، تمام کتاب های عزیز نسین رو چند ین بار خوندم . این روزهابه زندگی و مخلفاتش به چشم قصه های عزیز نسین نگاه می کنم. همه چی تا حدودی خنده دار هست ، که بشه از تلخی هاش که ته تهاش خودش رو نشوم میده ، چشم پوشی کرد....
اول اینکه ا ز صمیم قلب خوشحالم که سفارش های خرید های دوستانم در بلاد وطن که دست کمی از دندون مار و شیر مرغ نداشت تمام شد. آخششش ! بعدش هم اینکه این روزها که وسایل جمع می کنم ، حس مالکیت پیدا کردم به تمام کارتن های ریز و درشتی که سر راه به چشمم میخوره،فرقی نمی کنه کنار دفتر استادم باشه یا توی سطل آشغال دم در!سومش هم این که حالا که دارم میرم تهران، نمیدونم فرق اینجا و اونجا دیگه چیه؟!حداقل تو این شرایط من.اه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر