۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

با مامانم و بابام تانگو بازی داشتیم، البته مثل همیشه با مامانم صحبت می کردم و بابام جاهایی که لازم  میدونه نظراتش رو مثل  صدای پشت صحنه اعلام می کنه، حالا بستگی داره به مورد، می تونه تشویق باشه ، ترغیب باشه یا متلک های جهت چکش کاری شخصیتی...ولی هرچی هست برای من دلچسبه.
دو ماه نیست که از آمریکا برگشتن ، سه تا مسافرت  کوتاه رفتن . خیلی هم بی سر وصدا میرن ومیان که ما غربت نشین ها دلمون نسوزه، ظاهرا منتظر بودن از خونه بندازندمون بیرون  به گردش و تفریحشون برسن!
میگه دفعه پیش که گفتی قراره بری آمریکا برای پست داک ، حالا کدوم شهر هست، کی میری....میگم : فعلا در حد قبول پریوزال هست و اگر جور بشه و همه چی خوب پیش بره ، تابستون میرم نیویورک
میگه: پس تابستون میاییم پیش تو!!!!
میگم :حالا خبرتون می کنم:-))))
همچین والدینی داریم ما.

هیچ نظری موجود نیست: