۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه
عروسک کوکی
بيش از اينها، آه، آري
بيش از اينها ميتوان خاموش ماند
ميتوان ساعات طولاني
با نگاهي چون نگاه مردگان، ثابت
خيره شد در دود يك سيگار
خيره شد در شكل يك فنجان
در گلي بيرنگ، بر قالي
در خطي موهوم، بر ديوار
ميتوان با پنجههاي خشك
پرده را يكسو كشيد و ديد
در ميان كوجه باران تند ميبارد
كودكي با بادبادكهاي رنگينش
ايستاده زير يك تاقي
گاري فرسودهاي ميدان خالي را
با شتابي پر هياهو ترك ميگويد
ميتوان بر جاي باقي ماند
در كنار پرده، اما كور، اما كر
ميتوان فرياد زد
با صدائي سخت كاذب، سخت بيگانه
«دوست ميدارم»
ميتوان در بازوان چيرة يك مرد
مادهاي زيبا و سالم بود
با تني چون سفرة چرمين
با دو پستان درشت سخت
ميتوان در بستر يك مست، يك ديوانه، يك ولگرد
عصمت يك عشق را آلود
ميتوان با زيركي تحقير كرد
هر معماي شگفتي را
ميتوان تنها به حل جدولي پرداخت
ميتوان تنها به كشف پاسخي بيهوده دل خوش ساخت
پاسخي بيهوده، آري پنج يا شش حرف
ميتوان يك عمر زانو زد
با سري افكنده، در پاي ضريحي سرد
ميتوان در گور مجهولي خدا را ديد
ميتوان با سكهاي ناچيز ايمان يافت
ميتوان در حجرههاي مسجدي پوسيد
چون زيارتنامه خواني پير
ميتوان چون صفر در تفريق و جمع و ضرب
حاصلي پيوسته يكسان داشت
ميتوان چشم ترا در پيلة قهرش
دكمة بيرنگ كفش كهنهاي پنداشت
ميتوان چون آب در گودال خود خشكيد
ميتوان زيبائي يك لحظه را با شرم
مثل يك عكس سياه مضحك فوري
در ته صندوق مخفي كرد
ميتوان در قاب خالي ماندة يك روز
نقش يك محكوم، يا مغلوب، يا مصلوب را آويخت
ميتوان با صورتكها رخنة ديوار را پوشاند
ميتوان با نقشهائي پوچتر آميخت
ميتوان همچون عروسكهاي كوكي بود
با دو چشم شيشهاي دنياي خود را ديد
ميتوان در جعبهاي ماهوت
با تني انباشته از كاه
سالها در لابلاي تور و پولك خفت
ميتوان با هر فشار هرزة دستي
بيسبب فرياد كرد و گفت:
«آه، من بسيار خوشبختم»
فروغ فرخزاد
۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه
عمق درد
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است .
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است .
۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه
من وباز هم من
به چشم های من نگاه کن
این عادلانه نیست
که من حالا
وسط این وحشت مدام
حتی حق ندارم نگران تو باشم...
این عادلانه نیست
که من حالا
وسط این وحشت مدام
حتی حق ندارم نگران تو باشم...
اشتراک در:
پستها (Atom)