۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

دیروز اینجا خیلی گرم بود. به نظرم می آید وقتی گرم میشه از تهران بدتره ، شاید چون رطوبت هوا هم بالاست واین گرما رو تشدید می کنه.با یکی از دوستانم قرار داشتم و چون به اعتصاب خط سی برخورد کرده بودم، دیر رسیدم .رفتم توی کافه نزدیک محل قرارمون ومنتظرشون شدم برای قرار جدید.یک آقایی که فکر کنم مصرف الکلش بالا بود با سینی سفارشش جلوم نشست.خیلی با مزه برگشت به من گفت هوا گرمه ! نه! من هم برای اینکه خوب همدردی کرده باشم گفتم :بله ، خیلی گرمه و تحمل این هوا خیلی سخته. مرده برگشت به من گفت: خوب پس پول بده من بستنی بخرم که خنک بشم!!!!!!! فکر اینجاش رو دیگه نمی کردم

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

نمی دونم چرا هر چی جلوتر میرم توقع ام از خودم بیشتر وبیشتر میشه . روز به روز سخت تر ، خشن تر و بی اعتماد تر میشم.راستش نارسیس این مدلی رو دوست ندارم. به خصوص این روزها که به دنبال یک خستگی مفرط ، دارم میرم تهران که آرامش داشته باشم. نه کار سختی انجام دادم و نه اتفاق خاصی افتاده ..ولی من خسته هستم ! شاید بعد از گذشتن از مرز سی سالگی واقعیت زندگی از تمام روزنه های وجود آدم بیرون می زنه و دیگه رویا وخیالی وجود نداره .همه چی تلخه ، سخته ودردناک. حساب کتاب لازم هست.خیلی کارها توجیه ناپذیر میشه و احمقانه....کاش یک جور دیگه بود

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

وین ...

امروز صبح رسیدم وین. برای من خیلی جالب بود که وقتی وارد سالن فرودگاه می رسی ، یک تابلوهای خوش آمد گویی هست که قاعدتا باید به زبانهای مختلف باشه.جالب بود که در بین زبانهای موجود نه عربی بود ، نه فارسی ونه حتی ترکی...ولی از صبح تا حالا که توی شهر راه رفتم ، فکر کردم وارد استانبول ، ولی از مدل آلمانیش شدم. توی خیابون هم تا دلتون بخواد ترکی شنیدم....من نمی تونم ارتباط این تابلوهای مثلا خوش آمد گویی رو با جمعیت ساکن بفهمم. جدا اینها چی میگن...یعنی منظورشون چی هست؟
دوست نداشتم!

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه



Je suis le dernier sur la route
Le dernier printemps la dernière neige
Le dernier combat pour ne pas mourir
Et nous voici plus bas et plus haut que jamais.

بر سر راهت من آخرینم
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن
و ما اینک فروتر و فراتر از همیشه ایم.

"پل الوار"

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه