۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

هوا

هوا اگه نباشه می میریم ولی هیچ وقت بهش فکر نمی کنیم.بعضی از رابطه مثل هوا هستند، مثل خانواده،عشق و دوستان قدیمی ولی دیگه وجودشون رو حس نمی کنیم.و به اتکای وجودشون به چیز های کم ارزش تری فکر می کنیم و درگیر چیزهای دیگه ای می شیم. 
 مثل آب برای ماهی ، آب آخرين چيزيه كه  یک ماهي مي فهمه
يعني ماهي نمي فهمه كه داخل چيزي هست كه اگه اون جا نباشه مي ميره.تنها لحظه اي مي فهمه كه خارج شده از آب و داره میمیره . اگه دوباره برگرده به آب چه حس شيريني  داره براش احساس دوباره آب و زندگی.میشه منتظر نموند تا لحظه مرگ يا لحظه خطر! ميشه مثل ماهي سياه كوچولو از روي سد پريد و فهميد.من دوست ندارم منتظر باشم تا بدونم يا منتظر باشم تا كسي يا چيزي برای من  شرايط دونستن رو فراهم كنه ، اصلا !در عين حال براي پريدن به بالاي سد هم  به چيزهايي احتياج دارم كه الان ندارم.شاید اینجوری هیجان انگیز تره!

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

مجمع سالانه





امروز کاملا به فنا رفت و اپسیلنی کار نکردم. مجمع عمومی لابراتوار ما بود ودر این مواقع نیاز به  سیاهی لشکر بیداد می کنه، پس از  دانشجویان دکترا هم دعوت شده بود که بیایند و صندلی های خالی رو پر کنند.سه ، چهار ساعتی جسمم در جلسه بود و خودم  هر جایی بودم به غیر از جلسه .بخش هیجان انگیز جلسه ،آخر برنامه بود و آشنایی با آقایی که استاد یک شعبه دیگه لابراتوار ما بود ،این آقا به صورت اختصاصی در مورد تاثیر حافظ بر گوته شاعر آلمانی کار می کنه، ...مکالمه ای بس دلچسب داشتیم و از وایمار شروع شد و به سمرقند و بخارا ختم شد.البته ظاهرا ادامه داره، چون این هفته داره میاد لابراتوار ما که بیشتر با آشنا بشیم. آقاه بهم میگه راست میگن توی خونه همه ایرانی ها دو تا کتاب هست، قران و دیوان!
شهر وایمار محل زندگی گوته بوده و جلوی کتابخونه اصلی شهر دو تا صندلی سنگی گذاشتند و یک غزل هم حافظ  روی زمین ،که تا دنیا هست بشیند و صحبت کنند.




۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

بعضی آدما روی کره خاکی وجود دارند که عین کاناپه آمریکایی بزرگ و راحتند. آدم دلش می خواد کنارشون  پاهاش رو دراز کنه وفیلم ببینه! 
خیلی خوشحالم که  پا نشدیم بریم  فیلم سنگ صبور رو توی سینما ببینیم ،سینما رو آوردیم خونه. به دلایلی ناشناخته ، مجبور شدیم به صورت سریال سه قسمتی ببینیمش، ولی مهم اینه که  چسبید . 

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

احساسات درونی من این روزا بطور عمومی  مزه خاصی نداره ،مزه پنبه میده. البته هر از گاهی یک کمی انحراف از معیار از دستم در میره ، مزه شلغم پخته میده . 
مزه  شکلات های دوست داشتنی پیچیده شده توی زرورق یا اسمارتیزی های  رنگارنگ  رو نداره . از مزه چیبس  فلفل های تند و تیز هم خبری نیست  نمیدونم یا یا گم شده اند یا من حس چشایی ام را از دست داده ام. 
در طول روز مثل هاپو جون می کنم. به اندازه یک تراکتور کار می کنم و وجدان کاری ام حتی از یک عمله افغانی بالاتر رفته !این وسط ها یک کلاس زبان نیم بند هم شروع کردم ، یک جورهایی مزه اش برام آشنا هست، شاید دوست دارم....
صبح وسط خواب و بیداری احساس می کردم  روی کاناپه هال خونمون  از خواب بیدار شدم و تنها نیستم!دوباره هر چی تلاش کردم بخوابم ،نشد که نشد!

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

اندر احوالات  و تحولات روزگار ما
تمدن نخستین بار از آنجا آغاز شد که انسان ِ خشمگین به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد.
( زیگموند فروید )

۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه


امروز از صبح چندین مرتبه در روز مچ خودم رو گرفته باشم  و اینکه برای خودم تکرار کردم هی اخم نکن  ؛ وسط پیشونی‌ت خط می‌افته ؟ ! 
بیش از یازده بار در دوساعت و هر دفعه‌اش صدای و صورت  آدمهایی که که اولین‌بار بهم گفتند : اخم نکن ؛ توی گوش‌ و چشمم میاد . بعضی جمله‌ها با اشخاص هست که معنی بیش‌تر و عمیق‌تری پیدا می‌کنه و تا منتهی‌الیه سلول‌های خاکستریت فرو میره و همه‌ش تداعی‌ می‌شه .
اینروزها از صبح جلوی کامپیوتر هستم، حالا چقدر کارم پیش میره، بماند ، ولی هستم با اینکه خستم

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

این جاده چقدر دلبرک داره.....