۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

احساسات درونی من این روزا بطور عمومی  مزه خاصی نداره ،مزه پنبه میده. البته هر از گاهی یک کمی انحراف از معیار از دستم در میره ، مزه شلغم پخته میده . 
مزه  شکلات های دوست داشتنی پیچیده شده توی زرورق یا اسمارتیزی های  رنگارنگ  رو نداره . از مزه چیبس  فلفل های تند و تیز هم خبری نیست  نمیدونم یا یا گم شده اند یا من حس چشایی ام را از دست داده ام. 
در طول روز مثل هاپو جون می کنم. به اندازه یک تراکتور کار می کنم و وجدان کاری ام حتی از یک عمله افغانی بالاتر رفته !این وسط ها یک کلاس زبان نیم بند هم شروع کردم ، یک جورهایی مزه اش برام آشنا هست، شاید دوست دارم....
صبح وسط خواب و بیداری احساس می کردم  روی کاناپه هال خونمون  از خواب بیدار شدم و تنها نیستم!دوباره هر چی تلاش کردم بخوابم ،نشد که نشد!

هیچ نظری موجود نیست: