۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه


چتر منو یاد زمستان می اندازه و زمستان منو یاد برف و برف منو یاد کو چه های خیابان خوردین و کوچه های خوردین  منو یاد پیاده روی های روزانه من و مامانم  واین که  چرا  تند تر از من راه می رفت و زودتر می رسید  و زودتر رسیدنش منو یاد بتمن می اندازه وبتمن منو یاد علامت  خفاشی سیاه توی زمینه زرد و زرد منو یاد آفتابگردان و آفتابگردان یاد ونگوگ و ونگوگ یاد شهر ول اوز می اندازه و ول اوز منو یاد حفظ خاطره هام
عود روشن کردم که از بوی نم راحت بشم ولی بوی عود مرا یاد شهر کتاب  می اندازه  و شهر کتاب  یاد  همه  پرسی زنی های تابستانی ام با پدرم و پدرم منو یاد خواسته های بی انتهای من و  هرچی  دوست داشتم رو  دیوانه وار برایم خرید و دیوانه وار خرید کردنش منو یاد ژان وال ژان می اندازد و ژان وال ژان یاد شمعدان های نقره و شمعدان های نقره یاد هفت سین و هفت سین یاد عطر سیب و سمنو  و عطر سیب منو  یاد عید و عید یاد مهتاب و مهتاب یاد موسیقی و موسیقی منو یاد قشنگی های زندگی ام 
می بینی ! این بارون گذشته از این که خیس ام کرده ،حافظه پر شر و شورم رو هم انداخته به جونم.
بعد میگن بارون همه چی رو میشوره و میبره !

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

پیاده روی

Eiffel Tower 100th Anniversary © Elliott Erwitt
.....
«راه رفتن خوب است.همیشه خوب بوده است.همیشه به درد می خورد.
وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.
اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی.
اگر هم بخواهی از فکر خالی شوی باز هم باید راه بروی.
برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی.
وقتی جوانی.
وقتی پیری.
وقتی هنوز بچه ای.
هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه.
و برای توقف بعدی باید راه رفت.»
پرنده ی من، فریبا وفی

 راه رفتن همیشه برای من لذت بخش بوده  و راه رفتنم شبیه دویدن هست بیشتر تا راه رفتن و وقتی هم که دارم فکر می کنم و راه میرم ، دنیاهایی رو می سازم و پاک می کنم  و ....خلاصه عالمی دارم واسه خودم...
بعد از مدتها  با یک دوست حسابی راه رفتم، حسابی لرزیدم ولی دلم حسابی گرم شد...