۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

درد دل پرولِتاریاها

صفحه روی جلد مجله «کارگر صنعتی»، واشینگتن، ۱۹۱۱
هرم سرمایه‌داری :ما بر شما حکومت می‌کنیم (دربار)،
ما شما را می‌فریبیم (روحانیان، متولیان دین)،
ما به شما شلیک می‌کنیم (نظامیان)،
ما به جای شما می‌خوریم (سرمایه‌داران)،
ما عوض همه کار می‌کنیم (کارگران، اقشار پایین)

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه


نه سنگ بودم و نه ابر

نه ناقوس و نه چنگ

نواخته‌ی دست فرشته‌ای یا شیطانی

من از آغاز هیچ نبودم جز انسان

و نیز نمی‌خواهم دیگر چیزی باشم جز انسان!
اریش فرید

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

امروز ایرونی بازی در آوردم و وسط رژیم گرفتن های واجب. توی یک ظرف آجیل ریختم و بردم لابراتوار. مثلا جدیدی هستم و داستان خودشیرینی واین حرفها!
تمام پسته ها که به سیستم گزینشی تموم شد ولی بخش خنده دارش تخمه ژاپونی ها بود. نه فرانسوی می دونست چی هست ،نه آلبانیای و نه الجزایری!اولش که با پوست می خوردند، کلی ورک شاپ گذاشتم که اینجا چی هست و چه جوری می خورند.
بعد هم که نهایت سه ، چهار تا دونه خوردند. یاد تخمه خوردن های جلوی فوتبال به خیر ...مشت مشت و کیسه کیسه....
بی رحمانه لذت بخش هست، البته برای اهلش نه بنده!

۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

بازهم تز

امروز به دعوت استاد جان رفتم دفاع تز دکترا.البته استاد جان یکی از اساتیدی بودند که رساله این خانم رو خونده بودند وتشخیص داده بودند آماده دفاع هست. محل برگزاری دانشگاه خودمون نبود. یک مدرسه معماری توی شمال پاریس به نام بل وویل. این خانم دکتر از امروز، هیچ اعلانی توی مدرسه نزده بود. هیچ کس هم خبر نداشت این دفاع کجاست؟ توی این بالا و پایین رفتن ها ، چند نفر آواره هم مثل خودم پیدا شد که هم هدف بودیم.با هم دیگه داشتیم دنبال سالن می گشتیم.اطلاعات یک چیزی می گفت ، آموزش یک چیز دیگه...
من اول فکر کردم خانم دکتر از امروز ایرونی هستند ، گفتم شاید از ارامنه ایران باشه...بچه خوبی بود و بسیار خونسرد.نه استرسی ، نه دغدغه ای.
تحقیقش هم در مورد ساختار شهر ایروان دوره کمونیست تا حالا بود.از کار من خیلی دور نیست.
داور ها سوال می کردند و ازش میخواستند که پاسخگو باشه....نازی ، عزیزم ! لبخند میزد. کلا خیلی سخت نگرفته بود داستان رو...از این نظر معرکه بود.بعد از تموم شدن جلسه با هم دوست شدیم.به من و چند نفر دیگه میگه دستم رو سرتون!!! کلی خندیدم...آه که خودم رو می گذاشتم جای اون

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

فکر کنم سرطان صدا گرفتم. سرما خوردگیم خوب شده ولی صدام کاملا گرفته
فردا دوباره با این صدا که از ته چاه در میاد باید برم دانشگاه و آلودگی صوتی ایجاد کنم

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

چهره‌های گذشته‌ام را من با خود حمل می‌کنم
چون درختی که حلقه‌های سال‌هایش را
حاصل جمع آن‌ها یعنی 'من'
آینه فقط آخرین چهره‌ام را می‌بیند
من همه‌ی چهره‌های گذشته‌ام را با خود دارم.
توماس ترانسترومر( برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۱)

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه


دیشب خیلی خوب نخوابیدم ....درد داشتم و حدود ساعت دو از خواب بیدار شدم، گیجِ گیج، وسط درد و دارو و سکوت شب شروع کردم اینترنت بازی . عجب دنیای عجیب غریبی هست یکی نوبل گرفته ، یک گوشه دنیا شش ماه یا نمیدونم شاید هم بیشتر دارند آدم می کشند ، در نهایت قساوت...این وسطها زن باردار سارکوزی رفته بازدید مدرسه مد...ولی دلم به دو دلیل سوخت ....دکتر مشایخی به خاطر سرطان فوت شدند و استیو جابز...وای از این سرطان
درد خودم یادم رفت ...دکتر مشایخی رو از نوشته هاش می شناختم و لی استیو جابز ....هفت سالی هست که با تولیدات شرکت اپل زندگی می کنم.به نظر من ادیسون نسل ما هست این آقا...این مرد با چهره مصمم و دوست داشتنی که بیماری تکیده اش هم کرده بود دوست داشتنیه !
این نوشته ترجمه بخشی از سخنرانی اش توی دانشگاه هست ...عمیق ، آروم و امید بخش
مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ماست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند. و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

امروز خیلی گرم بود انگار نه انگار که اکتبر هست. من هم توی دانشگاه در حال بدو بدو پی زیاده خواهی های بی پایان...،
خانمی که مسیول لابراتوار هست خوش رو و گرم به نظر میاد. به من میگه تا ماه اگوست یک خانم ایرانی هم اینجا کار می کرد که دیگه نمی یاد و خوبه که تو میایی که همیشه داری می خندی.کلی به حرفش خندیدم
خدا رو شکر ناله های منم با خنده هست و غلط انداز!!!!
ولی جدی جدی گرم بود امروز


۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

سلطه جوی آرام



مثل گربه ای شدم که ناخوناشو تیز کرده و منتظر یک حرکته که پنجول بزنه. وقتی عصبی می شم کاملا از تو چهره ام خونده می شه. راه گلوم منقبض می شه و اگه حرف بزنم از دهنم آتیش بیرون میاد. فقط یک چیزی را می خواستم بگم:
خشونت و سلطه جویی فقط از طریق داد و فریاد کردن یا پرت کردن اشیاء جلوه نمی کند! خشونت و سلطه جویی را ، از طریق لحن آروم و سکوت یا با سخنرانی های قشنگ و همه پسند هم می توان اعمال کرد . حتی خیلی بیشتر از اون ابلهی که های و هوی دارد. آره! می شه سلطه جویی کرد بدون کوچکترین نماد خارجی