۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

بازهم تز

امروز به دعوت استاد جان رفتم دفاع تز دکترا.البته استاد جان یکی از اساتیدی بودند که رساله این خانم رو خونده بودند وتشخیص داده بودند آماده دفاع هست. محل برگزاری دانشگاه خودمون نبود. یک مدرسه معماری توی شمال پاریس به نام بل وویل. این خانم دکتر از امروز، هیچ اعلانی توی مدرسه نزده بود. هیچ کس هم خبر نداشت این دفاع کجاست؟ توی این بالا و پایین رفتن ها ، چند نفر آواره هم مثل خودم پیدا شد که هم هدف بودیم.با هم دیگه داشتیم دنبال سالن می گشتیم.اطلاعات یک چیزی می گفت ، آموزش یک چیز دیگه...
من اول فکر کردم خانم دکتر از امروز ایرونی هستند ، گفتم شاید از ارامنه ایران باشه...بچه خوبی بود و بسیار خونسرد.نه استرسی ، نه دغدغه ای.
تحقیقش هم در مورد ساختار شهر ایروان دوره کمونیست تا حالا بود.از کار من خیلی دور نیست.
داور ها سوال می کردند و ازش میخواستند که پاسخگو باشه....نازی ، عزیزم ! لبخند میزد. کلا خیلی سخت نگرفته بود داستان رو...از این نظر معرکه بود.بعد از تموم شدن جلسه با هم دوست شدیم.به من و چند نفر دیگه میگه دستم رو سرتون!!! کلی خندیدم...آه که خودم رو می گذاشتم جای اون

هیچ نظری موجود نیست: