۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

دنیای این روزهای من

امروزِ من خیلی زود شروع شد یعنی در طول این ماه شبانه روزم بیشتر روز داشت تا شب . امروز هم که دیگه نورانی بود ....سر وصدای کارگرهای چینی میوه فروشی روبروی ساختمان ما، استرس های همیشگی سفر به  امن  ترین نقطه دنیا، خستگی  کارهای چند روز گذشته  و درگیری های ذهنی خودم همه و همه باعث وبانی بودند. وسط خواب و بیداری به این فکر می کردم که چطور می تونم خوشبخت باشم که به این نتیجه رسیدم که این موارد رو لازم ندارم:  
حافظه ابزاري غير ضروري ، براي داشتن ِ يك زندگي ِشنگولانه است كه هرچه ضعيف تر و ناتوان تر باشد ، آدمها سرخوش تر و مست و مَلنگ تر روزهايشان را سپري مي كنند . حافظه ي قوي تنها به درد آدمهايي مي خوره كه علاقمند هستند سي سال آخر  ِعمر شون رو با پوشيدن ِلباسي سرا پا سفيد ، در يك تيمارستان درجه ي سه سپري كنند و به دور دست ها خيره شوند و هي كلشون رو تكان بدند و بر عمر هدر شده و خاطرات ِ بر آب رفته شان افسوس بخورند ! حافظه با سلامتي رابطه ي معكوس دارد . اين روزها آدمهايي سالم مي مانند كه حافظه هاي ضعيفي دارند و هر روز ، با وَزش ِ اولين باد صبحگاهي ، پرونده ي ديروز را مي بندند و به همان باد صبحگاهي حواله مي دهند . اگر حافظه تان مثل ساعت كار مي كند و مرتب در حال ياد آوري اتفاقات ريز و درشت و اعصاب خوردكن گذشته تان است ، بهترين راه برايتان پرسه زدن در كوچه پس كوچه هاي خيابان ِ علي چپ است و اين گونه است كه حافظه تان بعد از مدتي خسته مي شود ، از كار مي افتد ، نا اميد مي شود و ضعف را بر قدرتمند بودن ترجيح مي دهد !
- وجدان كلمه اي كه براي داشتن يك زندگي مشنگانه بايد نيست و نابودش كنيد . اگر مايليد گونه هايتان هميشه گلگون باشه و صداي قهقهه هايتان گوش آسمان را پاره كند ، چاره اي جز به دَرَك واصل كردن وجدانتان نداريد . احتمالا" اين واژه ي بيخود ، توسط آدمهاي خود آزار و ترسو ، براي سيخ زدن هاي متوالي به روح و روانشان ابداع شده است . 
- تفكر جز نابودي نتيجه ي سودمند ِ ديگري نداره و مايه ي بدبختي هست ! همه ي آدمهاي اهل تفكر ، آدمهاي غصه ناك و پريشان احوالي هستند . وقتي زيادي از مغزمان كار مي كشيم ورزيده مي شود وقتي ورزيده شد ، واقعيات را تمام و كمال مي فهمد و آنچه را كه نبايد درك كند درك مي كند ! وقتي اهل تفكر باشي با يك آب نبات چوبي ساده خر نمي شوي ، وقتي با يك آب نبات چوبي ساده خر نشوي و مرتب دنبال دليل و برهان هاي اساسي تري باشي ديگر خبري از الكي خوش بودن و قهقهه هاي مستانه نيست و نتيجه ي زندگي ، چين و چروك هاي ريز و درشتي مي شود كه با هر بار متفكرانه رفتار كردن روي پيشاني مي نشيند و در آخر هم باز بايد چمدان به دست راهي همان تيمارستاني شويم كه استراحت گاه سي سال پاياني عمرمان است  !
نهایتا به این نتیجه رسیدم که زندگی كوچه پس كوچه ها علي چپ جاي بسيار خوبي براي مَشنگانه والکی  زندگي كردن است ... جدی میگم ؟ از امروز امتحان كنيد! 

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

چه اون وقتهایی که تهران بودم و چه حالا ، آرایشگاه رفتن اون هم از مدل سالنی برایم جالب بود . همیشه درونم پر از نوشتن می شد .دیدن آدم های جور واجور ، دخترهایی که بخش زیادی از عمرشون جلوی اینه یا سالن های بدن سازی می گذره. بعضی وقتها وقتی نگاهشون می کنم ، از اون مدلهایی که احساس می کنی یک شابلون گذاشتند روی صورتشون و این شده که هستند.طرز حرف زدنشون ، مدل ابراز احساساتشون...همه و همه عین هم دیگه هست!! همیشه یک سری خانم های پا به سن می بینی که به نظر میاد که پول های شوهرهای بازاری شون ، چند سالی هست که چندین برابر شده، حالا اینها هستند و لبا س های مارک دار و ارایشگاه اومدنهای مداوم که این وسط ها شخصیت پیدا کنند...گم می شدم این وسط ها . اون فضاهایی که معیار سنجش میزان شخصیتت ، مارک لباسهات ومدل کفش وکیفت هست . این طبقه تازه خلق شده جنس مذکرش هم برای خودشون فاجعه هایی هستند .خوب لباس می پوشند....خوب ادا در میارند .جذاب به نظر می آیند تا جایی که دهنشون رو باز نکنند.....
می فهمید که منظورم رو ....
دیروز به واسطه یکی از دوستانم که از من خواسته بود دو تا آقا از این طبقه رو توی فرنگستون همراهی کنم در هیبت مترجم ، چند ساعتی کسب فیض کردم....به یقین می رسم که برنگردم ، ....واقعا پول و اقتصاد وفرهنگ و اخلاق و هر چی داریم و نداریم دست اینهاست!!!!من گم شدم وسط این همه های وهوی.....

۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

این روزها خیلی متنوع و مدل دوست داشتنی ها داره می گذره و قشنگترین نکته اش بازی های المپیک و مدال های خوش رنگش هست. 

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

امروز دچار رخوت تابستانی هستم یا بهتر بگم تنبلی ، خیلی خوشایند نیست که می بینی توی لابراتوار فقط خودتی وخودت....درحال قانع کردن خودم هستم که من برای چی اینجام و چی کار دارم و..
نمی دونم دقیقا چه حسی است ؟ دلتنگ میشم ، برمی گردم  به یک قصه ناتمام ، هیجان زده گی ، انتخاب خودم بوده ، خودخواهی های بی پایان خودم بوده ، فرار از شرایط کنونی و آینده ، هوس ، وسوسه ، تسلیم، خیانت، امید به زندگی، شروع، شایدم پایان...
و نمی دونم که چرا انقدر سخته ؛ تن دادن به همه این حس ها  ؟
تعهد ، اخلاق، صداقت، ترس،  دلسوزی، خودخواهی، کنترل نفس، بی جربزگی، خریت ، شایدم خیلی ساده تر از همه این ها تنبلی.همه رو با هم دارم !
شنبه شب یک جلسه مدل ماه رمضانی رفتم، یک شنبه با رفتیم یک قصر توی جنوب پاریس رو ببینیم ولی من بار هم کلافه هستم.بازم فرق نکرد.
ظاهرا معتاد شدم به کشف های جدید در آخر هفته ها..سیر آفاق و انفس می کنیم ....باشد که رستگار شویم

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

شادی و سر زندگی  رنگ نداره ، زبان نداره ....
فقط دلیل داره
و دلیل ِشادی  بیشتر وقتها در درونتونه نه در دیگری !!!

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

آورده اند که مقاله ات زمانی چاپ می شود که دیگه از خودش وموضوع متنفر هستی ودیگه حوصله نگاه کردنش رو هم نداری چه برسه به تصحیح کردن!
نمیدونم چرا وقتی این ور اون ور دنیا چکیده می فرستم، به فکر مقاله کاملش نیستم.
این روزها همه رفتند تعطیلات و من با وضع اسفناکی در حال نوشتن هستم ...شکل و شمایلم شبیه بازارهایی شده که به کیفیت یا سود فکر نمی کنند و فقط تو فکر پاس کردن چک هایی هستند که این ور اون ور روانه کردن و موعدشون داره سر میرسه!