۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

چه اون وقتهایی که تهران بودم و چه حالا ، آرایشگاه رفتن اون هم از مدل سالنی برایم جالب بود . همیشه درونم پر از نوشتن می شد .دیدن آدم های جور واجور ، دخترهایی که بخش زیادی از عمرشون جلوی اینه یا سالن های بدن سازی می گذره. بعضی وقتها وقتی نگاهشون می کنم ، از اون مدلهایی که احساس می کنی یک شابلون گذاشتند روی صورتشون و این شده که هستند.طرز حرف زدنشون ، مدل ابراز احساساتشون...همه و همه عین هم دیگه هست!! همیشه یک سری خانم های پا به سن می بینی که به نظر میاد که پول های شوهرهای بازاری شون ، چند سالی هست که چندین برابر شده، حالا اینها هستند و لبا س های مارک دار و ارایشگاه اومدنهای مداوم که این وسط ها شخصیت پیدا کنند...گم می شدم این وسط ها . اون فضاهایی که معیار سنجش میزان شخصیتت ، مارک لباسهات ومدل کفش وکیفت هست . این طبقه تازه خلق شده جنس مذکرش هم برای خودشون فاجعه هایی هستند .خوب لباس می پوشند....خوب ادا در میارند .جذاب به نظر می آیند تا جایی که دهنشون رو باز نکنند.....
می فهمید که منظورم رو ....
دیروز به واسطه یکی از دوستانم که از من خواسته بود دو تا آقا از این طبقه رو توی فرنگستون همراهی کنم در هیبت مترجم ، چند ساعتی کسب فیض کردم....به یقین می رسم که برنگردم ، ....واقعا پول و اقتصاد وفرهنگ و اخلاق و هر چی داریم و نداریم دست اینهاست!!!!من گم شدم وسط این همه های وهوی.....

هیچ نظری موجود نیست: