۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

زویا پیرزاد

زویا پیرزاد اومده پاریس! یک نشست ادبی در مورد کارهاش گذاشته بودند.
تقریبا تمام کتابهاش به فرانسه ترجمه شده. لطیف می نویسه . راستش چندین سال پیش که کتاب چراغها را من خاموش می کنم رو خوندم ،همش احساس می کردم شخصیت اصلیش خیلی آروم و درون گراست ، برای من متفاوت بود.کتاب بعدی که خوندم عادت می کنیم بود .جالب بود ، خیلی زیاد
خودش هم دوست داشتنی بود ، هیجان انگیز و پر جنب و جوش... فرانسه خوب متوجه می شد و می تونست صحبت کنه ولی تمام پرسش و پاسخ ها انگلیسی بود....
پدر من تمام این سالها ، یک اصطلاح خاصی داشت که می گفت: میزان دانایی و اندوخته های ذهنی آدمها ضربدر میزان ادعاشون مساوی است با مقدار ثابت.
دیروز باز هم برای من ثابت شد!


۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

......خوب بود دیروز
آفتاب خوب ، پاریس زیبا ویک فیلم لطیف وپر از احساس .
به عزیز ترین های زندگیم فکر می کنه و روی ابرها هستم


۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

وقتی کسی دلت رو می شکنه...
دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد...
هر کاری هم که بعد از اون برات انجام بده ...
اون دیگه هیچوقت براتون همون "آدم سابق"... نمیشه
هیچ وقت....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

یگانه پرونده دوست داشتنی من


تلاطم های روح خودم رو که خودم باعث شون هستم را دوست دارم ... اين كه هر روزم داره روز قبل رو نقض مي كند ... ديروزم رو خُرد مي كنم و دارم سعی میکنم امروزم رو تر و تازه از لابه لاي زَر ورق بيرون مي كشم ، نگاهش مي كنم و ته دلم از حضور اين همه تازگي هیجان زده می شم و لحظه به لحظه ای که سرشار میشه از تازه شدن و نو شدن ... اين كش مكش هاي بي حد و حساب را دوست دارم ... اين بالا و پايين شدن هاي تمام نشدني زندگي ام را ... اين بي خيالي هاي مستانه رو دوست دارم که فقط منم و من که دارم ترسیم می کنم زندگی رو و بدور از تمام باید ونباید ها ، اين كه زندگي را بگذاري براي خودش ول بچرخد و سر به سر روزگار بگذارد و خودت با خيال آسوده ، كتابت را بخواني و بنویسی و بیشتر بشناسی و سعي كني دُمت به جايي گير نكند ... اين زندگي شعرگونه ي پر از رقص را دوست دارم ...دوست دارم تنها پرونده باز زندگیم همینی باشه که روی میز استادم بازه....حداقل این روزها دنیا رو اینجوری میخوام

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

تند تند می خونم ومی نویسم.فرانسه، فارسی، انگلیسی بعضی وقتها هم متن های آلمانی رو نگاه می کنم ، که به نظرم آشنا میاد!!زمان هم به سرعت داره می گذره و من وسط تز و زندگی کردن گیر کردم ، غر هم نمی زنم چون خودم انتخاب کردم و بهترین انتخابمه .می دونم یعنی مطمینم که این غر غر زدن ها از جبر جغرافیایی هست ....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

مجلس ملی






امروز به کمک هماهنگی یکی از دوستان فرانسوی ام، رفتم l'Assemblée nationale رو دیدم که میشه مجلس ملی اینها و مجلس شورای اسلامی ما. من جز‌ء یک گروه سی نفری به عنوان بازدید کننده رفته بودم. مثل همیشه دیر رسیدم و نفر آخر بودم.راهنمای ما یکی از نماینده های مجلس بود اینطور که می گفت ازبخش غرب پاریس(منطقه نسبتا بورژوایی) .داشتم گیج می زدم که داستان چه مدلی هست خودش اومد جلو دست داد و خودش رو با اسم کوچیک معرفی کرد .بعد هم یک بازدید دو ساعته شروع شد ، اول یک فیلم نیم ساعته از سیستم کار مجلس و مراسم و قسمتهای مختلفش تا تاریخچه واهدافش.بعد هم سالن ها، حیاط ، حیاط خلوت وسالن اصلی و کتابخونه با جزییات تمام نشون میداد.توضیح مجسمه ها و فرسک های دیواری ونقاشی ها.جوری با اشتیاق توضیح می داد که از هیجانش می تونستی حس تعلق رو احساس کنی......داشتم برمی گشتم یاد مجلس خودمون افتادم و نماینده های خودمون.....یک بار به اتفاق دوستی که مشکلی داشت و می خواست نماینده شهرش رو توی مجلس پیدا کنه رفتیم بهارستان، نگاه از بالاشون و حس برتر بینشون رو فراموش نمی کنم.یک جوری برخورد می کرد که انگار از آسمون اومده پایین.شاید هم حق دارند واقعا برتر هستند که خیلی کارها می کنند برای بودنشون.....


۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

من تکه‌ تکه های زندگی رو دوست دارم . همين تکه‌ها که اين روزها دارم زندگی‌شان می‌کنم. همين تکه‌هایی که خوب و نه چندان خوبش رو خودم ساختم و تماما مال من هستند، بی هيچ دخل و تصرفی.
همين خلوتی که اینجا دارم و همچین خلوت هم نیست. همين‌ تکه‌پاره‌هايی که با سعی می کنم مثل نخ‌های رنگی‌رنگی به هم بدوزمشون.مثل این که یک نقاشی کلاش دارم می سازم .ترکیب رنگ های مختلف از جنس های مختلف .هر روز تابلو ش می کنم و می گذارم جلوی چشمم که امروز چه کردم با خودم.بهش می خندم و گاهی هم غصه دار میشم .می‌خواهم بگويم زندگی با تمام بالا و ‍‍ پایین هاش و خسيسی‌هاش يک‌وقت‌هايی کم می‌آورد، وا می‌دهد. بعد اين‌جورها اتفاق‌های زندگی ما خود خودت میشه، صاحبش هستی. روزهاش و شب‌هاش و تکه‌لحظه‌های ناب‌اش می‌شوند مال تو، مال خود خودت. کافی‌ هست که بلد باشی خط وربط خودت رو پیدا کنی یا بهتر بگم صاحب امضای خودت باشی.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

عجب کارنوالی راه انداختند تو این دنیا
یه روز یک عروسی می گیرند تمام خبرها میشه یک سری داستان خاله زنکی،بعد از داستان این سرگرمی بزرگ ،با کلی داستان میگند بن لادن رو بعد از ده سال پیدا کردند .یک کارناوال دیگه .این دفعه عروسی خوبان نیست دیگه ،مرگ آدم بده است!!!دیگه همه چی خوب میشه یا اصلا خوب شده و ما بی خبریم؟!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

حسین پناهی


شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده ام ،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
حسین پناهی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

Le muguet

Un bouquet de muguet
Deux bouquets de muguet
Au guet! Au guet
Mes amis ,il m en souviendrait
Chaque printemps au premier mai
Trois bouquet de muguet
Gai!Gai!
Au premier mai
France bouquet de muguet
Robert Desnos