۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

تمام هفته گذشته ، حال و هوای دانشگاه و خونه و اصلا شهر  کریسمسی بود. دانشگاه  تقریبا خالی هست . هم لابراتواری های من  تمام حرف و بحث هاشون در مورد نوثل بود ، خرید، کادو و تعطیلات ، .. شب ها که برمی گشتم خونه ، ترجیح می دادم که توی  راهرو های  داز و کثیف و بو گندو ی  شتله  جا به جا بشم و اینجوری با خط هفت درست در خونه پیاده بشم تا  اینکه قدم زنان از روی زمین و  وسط  مرکز خریدِ، کافه  و رستوران ..اصلا کلا مردمی که داره بهشون خیلی خوش می گذره . حس  “ دختر کبریت فروش” توی کتاب  اندرسن رو دارم!
به قول مرجان ساتراپی در مواقع تعطیلی است که آدم شدیدا احساس می کنه که با بقیه عالم و آدم فرق داره!
از همه چی راضی هستم و دوست ندارم ناشکری کنم  ولی  یه جایی تو قلبم درد می کنه وقتی یاد مامان و بابام و خواهرم میافتم .

۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

به بعضی آدما نباید - از یه حدی زیادتر - فرصت فکر کردن و مهلت آنالیز کردن رو داد.
 من یکی از اون آدمام!......

۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

چگونه می شود به آن کسی که می رود اینسان،
صبور،
سنگین،
فرمان ایست داد.
فروغ فرخزاد

به یه جایی می رسی که  احساس می کنی بهتره  تو دلت تمومش کنی. زیادی یک طرفه شده و برگشتی در کار نیست. ولی توی ذهنم  یک پرونده باز و نا تموم  هست که دست کمی از یه زخم باز نداره.
همین
پشیمون نیستم، فقط غمگین و متاسفم.
ثبت شود برای آینده.
-----
امروز جشن آخر سال لابراتوار هست و من حس خوشایندی ندارم  نه  هیچ هیجانی و نه حتی حس عید .  این سومین سال و امیدوارم آخرین سال  جشن توی این لابراتوار باشه . دو سال قبل خوشحال بودم  و چند روز بعدش میرفتم تهران. امسال  خیلی کار دارم و باید تمومش کنم .

۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

توی این مجتمعی که هستم  دو روز گذشته رو نمایشگاه گروهی داشتیم.این بهانه بود که من هر روز دانشگاه نرفتم . فرصتی هم بود برای انجام کارهای عقب افتاده . در عین حال کلی  اینترنت گردی کردم . این وسط مسط ها هر چی به نظرم جالب میرسد واسه دوستم هم می فرستادم  اون هم چی ، به ایمیل کاریش ! آخر شب از دست خودم شاکی شدم که  یعنی چی ؟ واسه همه که تعطیل عمومی نیست، شدی مثل آدمهایی که بیخود و بی جهت زنگ در خونه مردم رو می زنند و فرار می کنند، یا وسط هزار تا کار و بالا و پایین وقتت رو می گیرن تا جوک های بی مزه تعریف کنند.
خواهر جونم بعد از یک سال دیروز  رفت تهران . پروازش با قطری هست و سیزده ساعت توی دوحه توقف داشت. فکر کنم الان وسطی اقیانوس باشه. امیدوارم توقف زیاد ، اذیتش نکنه. ...

۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

 این دیگه مسخره ترین اعتراض مدنی بود که تا حالا  دیدم .خیلی خاله زنگی ، در حد فاطی بند آنداز توی داستان های طنز ایرج پزشکزاد.
چند صد کیلومتر اون طرف تر از کیف و اکراین ، بیایی توی پاریسی که جیش کردن توش همچین هنری هم محسوب نمیشه، بِجیشی به عکس  یک آدم که حالا رییس جمهوره ، دیکتاتوره و حقوق مدنی سرش نمیشه ! 
جدا دوست دارم بدونم توی کله شون چی می گذره.
یکی کمکم کنه 

۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

استدیو قبلی ام ۲۰۰ یورو از پولی که پیششون داشتم به عنوان ضمانت، بالا کشید. زمانی که اتاق رو به من دادند، خیلی خوب می دونستند که نقاشی لازم هست این اتاق و خیلی چیزها باید عوض بشه . هر ماه هم  می رفتم که کمد شکسته، شیر آب لق ه ، اتاق به نقاشی لازم داره  ولی کی بود که گوش کنه . تابستون هم وقتی استدیو ام رو   تحویل دادم  گفتند که دو ماه دیگه پول ضمانتت رو بهت به حسابت میریزن . امروز که حسابم رو چک کردم می بینم از پولی که باید برمی گردوندند  ۲۰۰ یورو کم شده .خیلی زورم میاد و  میدونم شکایت  کردن فایده ای نداره و این کار یک پروسه وقت گیربا  حجم بالایی کاغذ بازی  و نامه نگاری  هست که دیگه نه توانش رو دارم و اعصابش رو  و نه وقتش رو. فرانسوی ها شارلاتان بازی های موزیانه ای دارند که  در نوع خود بی نظیره.
وضعیت بدیه ها. هم پولمو خوردن هم احساس چیپ بودن می کنم بگم ناراحتم.