۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

همکار آلبانیایی ما کتاب جدیدی  نوشته و امروز مفصلا در مورد کتابش توضیح میداد. بهش گفتم که  خیلی خوبه که شما  به زبان فرانسه کتاب فلسفی می نویسید. به  من  جواب داده که خانمش که فرانسوی هست دو سال و نیم  وقت گذاشته و متن کتاب رو نوشته. بهش میگم ، پس کو اسمش! و روی کتاب که فقط اسم شما هست. میگه اسمش لازم نیست رو کتاب باشه ، اسمش تو قلب من حک شده و برای همیشه کافی هست.... 

۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

با اینکه خیلی نبود،  خیلی کم دارمش.....

۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

هر بار که تو تهران خیابون گردی می کنم ! بنظرم تمام دخترا عین  هم هستند. کاری با زشتی یا زیبایی شون ندارم. فقط انگار همه از یه کمپانی در اومدن. از مدل مو و آرایش و اجزای صورت گرفته تا رخت و لباس و غیره. عین یک گله ژاپنی. امروز داشتم کارهای ساغر دایی رو می دیدم، اون جماعت دخترکان دلبر رو که یک سری موجودات وحشتناک و تا حدودی طلب کار دیده .نمی دونم آقایون هم همین احساس رو دارن یا نه؟

۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

امروز وسط سلام و صلوات اهالی لابراتوار، زیر شر شر بارون به دیدار استادم شتافتم . ولی  نتیجه اش این بود که دیدار زیر بارون دیدار خوبی نیست ، اون هم با استاد..اول این که دیر میرسه !، دوم اینکه وقتی میاد جیش داره ، می پره تو دستشویی و از همه بدتر چون دیر اومده و کارت رو هم درست نخونده و در عین حال کلی کار مهم تر هم داره ، دوست داره زودتر از دستت راحت بشه....ولی مودبانه و این رو خیلی خوب فهمیدم.
همین دیگه

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

سالهاست منتظر آمدن روزهای بهترم ولی نمیدانم چرا هنوز هم ، دیروزها بهترند...
احمد محمود
این روزها سعی می کنم کمتر اخبار گوش کنم ، تا کمتر کلافه بشم.
کمتر حرف می زنم ، تا کمتر به وجدان خودم جوابگو باشم 
کمتر فکر می کنم ، تا کمتر به خودم سوزن فرو کنم
کمتر کتاب می خوانم،‌تا بیشتر نقاشی کنم
کمتر دیده میشم ، تا بیشتر ببینم
....

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

امروز رفتم پیش استخوان درمان شاید که از این تق و توق دنده هام که به هم گیر می کنند راحت بشم. اتفاق خاصی نیست جز این که احساس می کنی استخوانهات رو دارند می شکن! توی دو سه تا حرکت ، دکتره هم فهمید من خیلی ترسیدم. در نهایت بعد از یک ساعت بکش  بکش و فشار و سر وصدا، گفت که پشتت کاملا بولوکه شده و حالا حالا ها باید بیایی.بعد از تمام شدن نمایش موزیکال ،‌احساس می کردم خیلی سبک شدم. بسی چسبید.

Osteopathy

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

بستهُ روز یکشنبه، دستش درد نکنه...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگوجز سخن گنج مگو 
 ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
......

۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

هالوین فرانسوی


این ملت فرانسوی حرف که می زنند (البته دست به حرف زدنشون حرف نداره)،‌از امریکا و هر چیزی که مربوط به فرهنگ آمریکایی میشه با پیف پیف یاد می کنند ولی با تمام جشن های دنیا ابراز همدردی می کنندو این جور موقع ها سر دماغشون رو پایین می گیرند. دیشب یک عصرونه دعوت بودم ، وقتی می خواستم برم کاملا مطمین بودم که احتیاج ندارم خودم رو گریم کنم. چهره خسته و با ابرو های به قفل شده ای که با هیچ کلیدی باز نمیشه  ترسناکتر از هر  ماسک  وحشتناکی  هست. تازه خوبیش هم اینه که کاملا طبیعی هست و ملت بیشتر می ترسند.اینجوری من بهتر به وظیفه ام عمل کردم.