۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

رونوشت برابر اصل


دیروز بایک دوست عزیز رفتم و فیلم رونوشت برابر اصل کیارستمی رو دیدم.خیلی خوب تونسته حس آرامش رو منتقل کنه و مفاهیم انسانی رو منتقل کنه،خیلی.
فرم نگاهش به انسان و علایق انسانیش منحصر بفرده
با تمام وجود حس پاک زنانه رو فریاد می زد. زن بودن،دوست داشتن ، لذت بردن از زندگی به عنوان مفهومی عمیق و قابل تامل رو به خوبی منتقل میکنه.تمام صحنه هاش فوق العاده بود وطبیعی به همراه محدودیت های ذهنی وبا هویت خاص کیارستمی گونه!

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

بابای من



با بعضی از میوه ها سالهاست که نمی تونم حال کنم و کنار گذاشتمشون.چند سالی هست باهاشون قهرم.مثلا چند سالی هست که هندونه نخوردم، خدا نکنه چیزی یا کسی دلم رو بزنه.
هندونه برای من فقط یک میوه نیست برای من یک دنیا خاطره هست یک جورایی برای من خاطرات شیرین دو نفره با پدرم رو زنده می کنه.
چند شب پیش خواب دیدم که به دستم هندونه دادن،اون هم گلش رو! کم بود و لی کافی بود برای تلنگر زدن به من. یاد یزد افتادم و تابستونهای گرمش . پدرم که خسته خسته خونه می اومد و تا یک دل سیر هندونه نمیخورد و من رو زورکی سیرم نمی کرد هیچ حرفی بین ما رد وبدل نمی شد.وقتی می دیدم دارم بعد چندین سال از دست عزیزی هندونه می خورم احساس می کردم سهم من از زندگی مثل همین خوردن گل هندونه هست و سهم پدرم بریدن و قاچ کردن و آماده کردنش برای من.
بعضی از خاطره هام رو دوست ندارم با هر کسی تکرار کنم و مخصوص بعضی از آدمها هستند مثل خاطره ی هندونه خوری هام با پدرم . خاطره ای که نمی خواهم هر کسی برام تکرار کنه و فکر نکنم هیچ وقت خودم به تنهایی یکی از بهترین خاطراتم رو به تنهایی تکرار کنم ویا با هرکسی

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

بدون شرح


به قفل بیهوده خشم می ورزی

به قفل بیهوده خشم می ورزی

درهای همه ی زندان ها از درون باز می شود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

دانستن یا ندانستن

در طول هفتهه های گذشته در مورد ایران و ایرانی بودنم بیشتر و بیشتر می خونم ، نویسنده های خارجی و داخلی .آخرین کتابی که خوندم از داریوش شایگان بود با عنوان آسیا در برابر غرب.
خیلی خوب نوشته و با ظرافت چهار کانون بزرگ فرهنگ آسیایی رو بررسی کرده، آیین های مختلف؛، منشاشون و گرایش هاشون رو ،مرگ ، هنر ،انسان و...را خوب بررسی کرده.
به نتیجه رسیدم که چرا ماآدمها می خواییم همه چیز رو آشفته جلوه بدهیم و ازش استفاده کنیم ولی در نهایت همه چیز به طرز مسخره ای سر جای خودش هست دنیا پر است از جواب : فلسفه و آیین .دانستنیها.دانستی های تجربه نشده، دانستگی های جواب پس نداده.
در دانستها که غرقت کردند، رستگاری و دیگه می دونی تو حالا دیگر سوالی نداری،تو پاسخ همه ی پرسش هایی.تو می دونی . سعی کن درک کنی
واقعا می دونم یا خواهم دونست!!!!.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

بعضی ها یا دوست جون


بعضی آدم ها ذائقه ات را تغییر می دهند.
مجبورت می کنند برگردی و دوباره نگاه کنی، بایستی و دوباره بو بکشی، سکوت کنی تا بهتر بشنوی.
بعضی آدم ها آفریده شده اند که به شما بگویند خیلی هم خنده دارنیستید، خیلی هم زشت نیستید و تازه اگر هم باشد نفرت انگیز نیستید.بعضی آدم ها آفریده شده اند که با ساده ترین روش ها هیجان زده تان کنند و کوچکترین اتفاقات را به بزرگترین خاطره ها تبدیل کنند.
بعضی آدم ها به خاطرت می آورند که هستی، چقدر خودت را دست کم می گیری، چقدر خودت را انکار می کنی، چرا خودت را انکار می کنی، از چه می ترسی و دست آخر هم گوشزد می کنند : با این همه تو می توانی!
بعضی آدم ها افسردگی های از سر سیری ات را برنمی تابند،وقت ندارند به ناله کردن ها و غر زدن هایت گوش کنند،بعضی آدم ها بدون آن که خوشحال باشند، حالت را خوش می کنند، بدون آن که قرار بگیرند، آرامت می کنند، بدون آن که گرفتن تصمیم خاصی را تحمیل کنند، مصمم ات می کنندو به بهتر شدن ترغیبت می کنند.
بعضی آدم ها آدم هستند و به آدمیت امیدوارت می کنند.
بعضی آدم ها لذت می برند و لذت می چشانند، می خندند و می خندانند، خود را سزاوار محبت نمی دانند اما در عشق دادن دریغ ندارند.
اصلا بعضی آدم ها درست و حسابی اند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

نور


به جستجوی نور در ظلمت

خود را میازار

ترا بسیار فرصت است

تا ستارگان را بنگری

هنگام که کرمها با فراغ می خوردندت...





فدریکو گارسیا لورکا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

پسرک ایرانی- فرانسوی یا فرانسوی-ایرانی

چند روز پیش رفتم برای دیدن پسر دوستم که حدود پونزده ماهش هست. در دوره اعتراضات به دنیا آمده رفتم همپای بقیه ایرانی ها تظاهرات رفته، اعتراض مدنی اش رو اعلام کرده و در عین حال غذای ایرانی به معده کوچولوش نمی سازه . من این وروجک دو فرهنگی رو خیلی دوست دارم.حالا که داره شروع می کنه به صحبت کردن دو زبانه هست، یک چیزایی رو فرانسه میگه و یک چیزایی رو فارسی،داره قدم های اولش رو برمی داره،از پله می تونه بالا بره و لی پایین آمدن سخته براش.برای منه بچه ندیده هیجان انگیزه

پسرک همیشه مثل یک حجم غیر منتظره ای از نور که ناگهان از درون تاریکی فواره بزند غافلگیرم می کنه.اوایل جرات نداشتم به این توده گرد که دو تا چشم به درشتی گردو داره دست بزنم.حتی می ترسیدم زیاد نگاهش کنم و از پاکی اش چیزی کم شود... ویا خوب بغلش کنم

به صورت پسرک که نگاه می کردم ؛ تمام تصاویر خشنونت باری که در تمام عمرم دیده ام از جلوی چشمم می گذرند و با خودم فکر می کنم همه ما یک روز به همین لطافت به همین پاکی بوده ایم...گریه ام می گیرد.خودم را جمع و جور می کنم و به خودم تشر می زنم : حالا که چی؟دنبال چی هستی؟همیشه آینده بهتر از گذشته هست