۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

آخ که چه حالی داد ....
امروز که خودم رو برای صحبت کردن آماده کرده بودم .کلی عکس و نقشه ونمودار.
فهمیدم تاریخ رو اشتباه کردم.چه اشتباه خوشمزه ای

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

آخه این چه وضعش هست.دنبال عکس در مورد تهران ....چه میدونم فضاهای توریستی،فرهنگی یا هر نکته مثبتی که باعث حفظ آبرو می تواند باشه یک گشت و گذاری تو گوگل کردم.هر چی دیدم جنگ و دعوا و گروگان گیری و صد البته رییس جمهور محترم!!!!
آخه شما بگید کدوم فرانسوی جون دوست حاضره پاشه بیاد این پایتخت ما!کاش حداقل یک کمی می شد ماست مالی کرد

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه


اصولا عیدی را که قبلش تجریش گردی نکرده باشم را برسمیت نمی شناسم. خواهر جونم رو وردارم و باکلی وعده وعید بریم تجریش گردی . قبل از عید حسابی جو گیر می شدم که با خیال راحت خاک بر سر پول های نازنینم بریزم . ...من میدونم اگه هیج جا عید نباشه تجریش با کلی سنبل و ماهی و سمنو کلی عیدانه هست .دم عید حسابی دستفروش ها غوغا کرده می کردند. از سبزه و ماهی و سمنوی عمه لیلا گرفته تا کراوات و لباس زیر زنونه وسط پیاده رو ولو بود! یک جور اسباب بازی شبیه دو تا ساچمه بهم چسبیده بود که بهش زنبورک می گفتن. باید می انداختیش بالا بعد که پایین می اومد ویززززز صدا می داد.همه اینها گذشت.....
سال ۸۹ هم گذشت. یادم نمیاد دقیقا از چه سالی، سال ها خیلی خیلی سریع می گذرند. به سرعت یک چشم بهم زدن. بچه که بودم شوق هفت سین وسال تحویل و جمع کردن عیدی ووووو عشق سفر .ما که همیشه حال و هوای سفر داشت ،مجال فکر کردن به خیلی چیزها را نمی داد. عالم بچگی هم که یک جور رهایی و بی مسوولیتی را با خودش همراه دارد و از این بیشتر ازش نمیشه انتظار داشت . ولی حالا که احساس مسوولیت زیادی نسبت به آینده ام و هر کاری که می کنم و هر برنامه ای که در ذهن دارم می کنم خیلی به سالی که گذشت فکر می کنم، به کارایی که انجام داده ام و کارهای نیمه کاره ام.از گذشت زمان خوشحال نمی شوم ، چون در سال گذشته از خودم راضی نبوده ام. فکر می کنم وقت تلف کردم و کلی کار نیمه کار . در هر صورت باید امیدوار بود یا خوشبین. چون اگر حداقل یکی از این دو وجود نداشته باشند زندگی از زهر مار بدتر می شود! حالا که دارم می نویسم، بهتر می تونم فکر کنم. شروع سال ۹۰ درست دور از خونه و خانواده شروع شد ولی یک دوست دلنشین و دوست داشتنی ‍پیش من هست.
دهه هشتاد دهه ‍پر شور و نشاطی بود ....
اگه بخواهم به خودم و جزیره خودم نگاه کنم....هر سالش ‍پر شور تر و هیجان انگیز تر از سال قبل بود...یک دنیا تنوع و تغییر رو تجربه کردم، خط و ربط زندگی ام مشخص شد . می دونم چی می خوام و چه سنگین هم می خوام.!!!!! می دونم که خیلی خوشبختم که خودم رو دست موج ندادم که ندونم سر از کجا در میارم خلاصه اش اینکه به قول اسکار وایل تنها راه برای خلاصی از وسوسه تن‌دادن به اون هست و لاغیر...این یک مورد رو خیلی خوب عمل کردم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

یه دوستی تو ایران داشتم . در ارتباط بودیم در حد همکاری و نه بیشتر . ده روز پیش توی مسنجر آن لاین گیرم انداخته که داریم میاییم فرانسه... برای ما تور جزایر قناری بگیر و هتل بگیر و ....عملا بنده در خدمت ایشون و شوهرشون باشم. اول بی اعتنا شدم ولی بعد نمی دونم چه حسی بهم گفت اگه می تونی مثبت باشی چرا که نه؟

....بعد از چند روزی که ‍‍پاریس بودند چنان رفتاری از خودش نشون داد که واقعا می خوام سرمو به دیوار بکوبم به دیوار.آخه یکی نیست بهم بگه دیوانه چرا؟وقتی بهش میگم خودم کلی کار دارم میگه بعد از این همه سال کارهای خودت هنوز تموم نشده؟؟؟؟یعنی بعد از چند سال تنها جمله ای می تونی بگی اینه؟ اینم یکی از اون شگردهایی است مردم استفاده می کنند تا حس گناه و پوچی رو بهت تحمیل کننن . منم دوست های زیادی داشتم الان باهاشون در ارتباط نیستم. خیلی هم شاید نزدیک بودیم. اولین چیزی به ذهن من میاد اینه حتما سرشون شلوغه و وقت ندارند. یکی درس می خونه، یکی شوهر و بچه داره اون یکی . تا وقتی جای هر نباشی، تو زندگی شون نباشی نمی تونی بفهمی چقدر پیچیدگی های زندگی رو سرشون تلنبار شده یا اصلا راه زندگی آدمها عوض شده.یه احتمال دیگه هم وجود دارد. گیریم بدترین حالت. آدما عوض می شن. شرایطشون عوض می شه. در هر صورت این چند روز حس بدی داشتم و احساس می کردم کلی بهم توهین شده...

خوبیش اینه که می گذره و درسهای بزرگیی که برای آدم میمونه


۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه


و خداوند باقالی پلو و چهارشنبه سوری رو آقرید!
یک پیش غذایی معجون وار از الویه ..میرزا قاسمی... خیار ماست و سالاد شیرازی
در کنار آتیش مینیاتوری توی یک رستوران ایرانی در فاصله ‍‍پنجاه قدمی خونه!!
چسبید بسی....



۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

کلی راه رفتم دور این شهر.دوست دارم این مدل راه رفتن ها رو.میری و میری بدون عجله و اضطراب .آی پد و دوربین هم که مکمل های حسی حرکتی محسوب می شوند رو بیشتر دوستشون دارم.لیون خوشگله. دو تا شاخه رودخانه توی جنوب شهر به هم می چسبند .با پستی و بلندی هایی در قسمت شرقی شرق که بخش قدیمی شهر هست.
بخش قدیمی اش هم که کلی دلبری می کنه .از کوچه های تنگ باکلی پله تا کوچه های با محصوریت بالا ...ولی جداره رنگی..زرد -آجری- صورتی ...بی نظیره با سقف های قرمز. توی بافت قدیمی اش ساختمانهای قرون وسطایی که بعضا تبدیل به هتل شدند ولی خیلی هاشون هم قابل بازدید هستند و مردم داراند توشون زندگی می کنند. یک خط تراموا هم داره که از وسط این کوچه ها و ساختمانها بالا میره.....
ولی بخش مسکونی اصلی شهر رو که غرب بود من رو یاد روسیه می انداخت . یکنواخت سرد و بتونی.
این شهر نقاشی دیواری های بی نظیری هم داره .جای دیگه ندیدم یا چون برام مهم نبوده دقت نکردم.
.......

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

لیون را هم دیدیم. بسی مقبول افتاد......

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

دیشب فیلم چهل سالگی رو دیدم.بعد از مدتها فیلم ایرانی قابل دوست داشتنی بود .نمی دونم چرا منو یاد کتاب چشمهایش بزرگ علوی می انداخت. یک شرم شرقی داشت نسل قبلی و دخترشون خیلی غریبه بود با تیپولوژی دختر نوجوان این روزهای ایرانی.
در هر حال وسط این همه فیلم های بی سر وته ای که این روزها ساخته میشه....خوب بود

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه



فرق بین شیر و Soymilk
فرق بین کافی و decaf coffee
فرق بین دویدن تو فضای باز و دویدن روی treadmill
فرق بین کتاب خوندن به زبان فارسی و کتاب خوندن به زبان غیر فارسی
فرق بین گپ زدن های رودر رو و تلفن
شده مثل داستان زندگی کردن من و خیلی ها
سه روزه که خونه هستم البته شایان ذکر است که با پنجره ای رو به جهان دلخوشم
سه روزه که خودم هستم وکلی کار نیمه کاره که سعی کردم به سرانجامی برسونمشون
شاید بزرگترین حسن تنها زندگی کردن و تنها نبودن همین باشه که اضافه نمیشم ولی خیلی خیلی خوبه که به بهای اضافه شدن ها کم نشدم وسعی می کنم محکم تر از قبل قدم بردارم
در هر حال سه روزه که من دارم وسط کتابهام و صفحه های اینترنت دست و پا می زنم یا میشه گفت دست وپنجه نرم می کنم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

عشق مي‌تواند شکاف بين معرفت اخلاقي و عمل اخلاقي را پر کند؛
به تعبير ديگر کسي که عاشق باشد، بين فکر و عمل او هيچ فاصله‌اي وجود ندارد و دقيقا آن‌گونه زندگي مي‌کند که مي‌انديشد؛