۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه


اصولا عیدی را که قبلش تجریش گردی نکرده باشم را برسمیت نمی شناسم. خواهر جونم رو وردارم و باکلی وعده وعید بریم تجریش گردی . قبل از عید حسابی جو گیر می شدم که با خیال راحت خاک بر سر پول های نازنینم بریزم . ...من میدونم اگه هیج جا عید نباشه تجریش با کلی سنبل و ماهی و سمنو کلی عیدانه هست .دم عید حسابی دستفروش ها غوغا کرده می کردند. از سبزه و ماهی و سمنوی عمه لیلا گرفته تا کراوات و لباس زیر زنونه وسط پیاده رو ولو بود! یک جور اسباب بازی شبیه دو تا ساچمه بهم چسبیده بود که بهش زنبورک می گفتن. باید می انداختیش بالا بعد که پایین می اومد ویززززز صدا می داد.همه اینها گذشت.....
سال ۸۹ هم گذشت. یادم نمیاد دقیقا از چه سالی، سال ها خیلی خیلی سریع می گذرند. به سرعت یک چشم بهم زدن. بچه که بودم شوق هفت سین وسال تحویل و جمع کردن عیدی ووووو عشق سفر .ما که همیشه حال و هوای سفر داشت ،مجال فکر کردن به خیلی چیزها را نمی داد. عالم بچگی هم که یک جور رهایی و بی مسوولیتی را با خودش همراه دارد و از این بیشتر ازش نمیشه انتظار داشت . ولی حالا که احساس مسوولیت زیادی نسبت به آینده ام و هر کاری که می کنم و هر برنامه ای که در ذهن دارم می کنم خیلی به سالی که گذشت فکر می کنم، به کارایی که انجام داده ام و کارهای نیمه کاره ام.از گذشت زمان خوشحال نمی شوم ، چون در سال گذشته از خودم راضی نبوده ام. فکر می کنم وقت تلف کردم و کلی کار نیمه کار . در هر صورت باید امیدوار بود یا خوشبین. چون اگر حداقل یکی از این دو وجود نداشته باشند زندگی از زهر مار بدتر می شود! حالا که دارم می نویسم، بهتر می تونم فکر کنم. شروع سال ۹۰ درست دور از خونه و خانواده شروع شد ولی یک دوست دلنشین و دوست داشتنی ‍پیش من هست.
دهه هشتاد دهه ‍پر شور و نشاطی بود ....
اگه بخواهم به خودم و جزیره خودم نگاه کنم....هر سالش ‍پر شور تر و هیجان انگیز تر از سال قبل بود...یک دنیا تنوع و تغییر رو تجربه کردم، خط و ربط زندگی ام مشخص شد . می دونم چی می خوام و چه سنگین هم می خوام.!!!!! می دونم که خیلی خوشبختم که خودم رو دست موج ندادم که ندونم سر از کجا در میارم خلاصه اش اینکه به قول اسکار وایل تنها راه برای خلاصی از وسوسه تن‌دادن به اون هست و لاغیر...این یک مورد رو خیلی خوب عمل کردم.

۱ نظر:

H.M گفت...

وای !! تجریش دم عید گفتی و کردی کبابم !! عاشق چرخیدن اونورام شب عید. کلا از اوایل اسفند حال و هوای تهران برام دوست داشتنی میشه، حتی با وجود اونهمه ترافیک، دیوونه اون بوی عیدم که تو هوا پخشه