۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

طاقت

دلم میخواد برم یک جای خلوت،خیلی خلوت و بی انتها .مثل بیابون ،مثل کوه بعد اونقدر بلند بلند داد بزنم که تمومش به پیچه تو کوه و دشت و بیابون ،اونوقت برگردم بین مردم و هر چی گفتن،هرکاری که کردن تحمل کنم و لبخند بی اعتنایی بزنم .فکر میکنم توی اینجور شرایطی هر بلایی سرم بیاد صدایی از من در نخواهد آمد

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

لبخند

لبخند حسادت؛
لبخند شیطنت،
لبخند حماقت،
لبخند ندامت،
لبخند عاقل اندر سفیه ...و درنهایت
لبخند به گذر ایام....

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

بین تعلیق وتعلق همش یک حرف فرق داره ।به همین سادگی ، تعلق نهایت آرامش هست و اطمینان و امنیت।با یک "ی" ناقابل سر میخوری به قعر تعلیق که آخر ناآرامی هست و آشفتگی و بی مکانی।گاه یک جمله کوتاه کافی هست که رها بشی میان جزیره سرگردانی ،بی آن که پایت روی زمین باشه و گم شدنت رو سرانجامی ।
متعلق که باشی ، همیشه جایی هست که حتی بعد از هزارطوفان بتونی رد پایت رو جستجو کنی ،نشانی ات رو پیدا کنی و...
معلق که هستی هر طوفانی با خودش می بردت به سر انجام ، سرانجام سرتاپا اسرار امیز....
شاید تمرین زندگی میان تعلیق وتعلق همه زندگی باشه، شاید

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه


این روزا میرم کتابخونه سن ژنو میرم، هوا که تاریک میشه ، چراغها نورشون جذاب تره و کتاب خوندن دوست داشتنی تر،،،،

همه چیز عجیب تر و هیجان انگیز تر است।

اصلا شبهای پاریس زنده است و حیات بخش.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

هستن

استدلالهای زیادی برای بیان بودن داریم:
-من احساس میکنم پس هستم(آندره زید)
-من عصیان میکنم پس هستم(آلبرت کامو)
-من می اندیشم پس هستم(ژان پل سارتر)
من اینجا دارم می بینم که اعتراض می کنند و اعتصاب که هستن

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

برای دوست عزیزی که دوست دارم آمریکایی بدونمش

همیشه گذشته ، گذشته ....
از اولین روزی که خودم رو شناختم، اولین روزی که مدرسه رفتم، اولین روزی که فهمیدم دارم بالغ میشم و چندان علاقه ای به عاقل شدن ندارم .اولین باری که دوست داشتن رو تجربه کردم تا همین امروز که روز دهم ماه دهم سال دو هزار و ده بود تا همین چند دقیقه پیش که چایی آخر شبم رو حاضر کردم؛ همه و همه گذشته هایی هست که گذشته।
ولی نمیدونم چرا از مرور خودم لذت می برم ।مشاهده تغییراتی که فقط با گذر زمان و کسب تجربه به وجود اومده।
هرچی بیشتر قالب رفتاریم عوض میشه،غم شیرین گذشته برام پر رنگ تر و جذاب ترمیشه !

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

بین امیدوار بودن ونبودن حالت خلسه ی قشنگی وجود داره .ولی الکی امیدوار بودن آدم رو فلج می کنه والبته ناامید بودن هم...

حالا فکر میکنم تو خلسه ای هستم بین امیدوار بودن و نبودن .

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه


دراکتبر 1990 به مردم آلمان شرقی اجازه داده شد که کشور رو ترک کنند. خارجی ها کلی تعجب کردند که مردم آلمان شرقی واقعا می‌توانند کشور را ترک کنند و به غرب بروند؟ این به معنی سقوط دیوار بود.

دقایقی بعد از پخش خبر، هزاران نفر از مردم برلین شرقی به طرف دیوار سرازیر شدند و در برابر گذرگاه‌های مرزی صف بستند..

چند روز بعد آلمانی ها چه غربی و چه شرقی از دو طرف دیوار شروع به خراب کردن دیوار کردند. دیواری که ۲۸ سال شهروندان برلین شرقی را محاصره کرده تبدیل شد به بنایی مضحک و توده‌ای عظیمی از سنگ و بتون. این دفعه که برلین بودم ، کاملا مشخص بود که این دیوار تبدیل شده به یک جاذبه توریستی ، از ویزای عبور نمادینی که در ازای پرداخت پنج یورو صادر می شد تا تکه های بتنی دیوار که فروخته میشه.

جالبه که با گذشت بیست سال از اتحاد دو آلمان و الحاق پنج استان آلمان شرقی ، با پیاده روی در شهر کاملا مشخص هست کجا آلمان شرقی بوده و کجا غربی.این تفاوت وتمایز تو برلین نمود بیشتری داره ، سیستم حمل ونقل،دانه بندی ،تراکم، نمای ساختمانها و.... همه و همه شهرسازی کمونیستی .

با مردم هم صحبت می کنی به نتیجه می رسی که شاید رونلر اشتانر راست گفته که دیوار واقعی که تو کله های مردم هست خیلی قوی تر و محکم تر از دیوار نمادین بوده و هست.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

Nuit Blanche





شنبه ها یک جورهاییه ؛ هم خوبه هم نه .

این هفته کهالکی الکی خوش گذشت. من ومریم گلی آسمون رو به زمین بافتیم وزمین رو به آسمون طرحهایی نو در انداختیم. مفتی مفتی کلی خندیدیم.

دیشب توشهر ما nuit blanche بود .تو این شب تمام موزه ها تا صبح باز هستند و بازدید رایگان .من و دوست شماره یکم(مریم گلی) با تماسی کوتاه جمع دوستانی درست کردیم و خواستیم دستی بر آتش زده باشیم .رفتیم یک نمایشگاه ویژه که مجموعه کارهای کلود مونه روببینیم. بعد از چند ساعت صف و صف بازی جلوی گقاند پله Grand palais بالاخره تونستیم وارد بشیم. تابلوها رو از کشورهای مختلف جمع کرده بودند .از مجموعه های شخصی ، از ژاپن، از آمریکا و...بر اساس دوره های مختلف کاری مونه به نمایش گذاشته بودند.

این نقاش اکسپرسیونیست ،خوب با طبیعت دست وپنجه نرم کرده.مثل ما مثلا شهر سازها نیست که سودای خط خطی کردنش رو داریم. قابش گرفته.این قاب گرفتن ها انقدر قوی هستند که بعد از گذشت سالها ، دوست داشتنی هستند . عجب اهل دلی بوده این مرد قرن گذشته.