۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

دفاع

و آخر اینکه یادت باشد اگر کل خلقت تیمارستانی بزرگ باشد، دوست تو کسی ست که نام بیماری اش با تو یکی ست، حتی اگر نسخه اش متفاوت باشد...
این جمله رو نمیدونم کجا خوندم و از کی هست ولی هر چی هست ،من پارافش می کنم .
توی لابراتوارمون با یک دختر مراکشی دوستم ، به طرزی که به این نتیجه رسیدم که راست میگن همدلی از همزبونی بهتره ، خوبیم با هم کلا،.. زیادی مهربونه...
وقت دفاعش معلوم شده و آخر دسامبر دفاع می کنه. این بچه رو استرسی گرفته بی انتها، نه تنها خودش که من هم هیچ حال خوشی ندارم و من از اون بدتر! من اروم و قرار ندارم ...از اول این هفته ،من و دوتا دیگه از بچه ها سرگرم آماده کردن ابزار و اسباب جنگ هستیم. همه جوره!

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

قدیم ها  که  دختر بی سر وصداتری بودم ....وقتی ازم می پرسیدن چرا ازدواج نمی کنی؟ یا این رشته ای که میخونی یعنی چی و چه کاربردی داره؟ آخرش چه کاره می تونی بشی؟ کلافه می شدم .... ولی حالا دیگه به این سوالا عادت کرده ام. قبول کرده ام مردم دوست دارن این سوالا رو بپرسن و هیچ وقت هم تمومی ندارد. ازدواج کنی می پرسن: کی بچه دار بشی؟ بچه ات کدوم مدرسه می ره؟ برای بچه ات کدوم معلم کنکور را گرفتی؟ برای بچه ات زن نمی گیری؟
 وقتی توضیح می دم و بازم نمی فهمن عصبی می شم. نهایت با نگاهشون بهم می گن: خدا عقلت بده! تو که اصلا تو باغ نیستی! بعضی هاشون هم که خیلی شجاع اند درقالب نصیحت بهم می گن: پشیمون می شی. از ما گفتن!

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

آره قبلنا  شنبه ها صبح لباس هامو می شستم. ملافه هارو عوض می کردم ،اتاقم رو جارو پارو می کردم، خرید می رفتم، برای کل هفته غذا درست می کردم تا مجبور نباشم آت و آشغال های بیرون رو بخورم. شاید هفته ای یه بار قراری با کسی هم داشتم و دوری می زدم .شب ها  پیاده روی  می کردم. هروز یه لیوان شیر و عسل ، یه سیب و یه ظرف گنده سالاد می خوردم والبته چایی های متعدد با انواع شکلات های دوست داشتنی. هیچ وقت با آرایش نمی خوابیدم. همیشه قبل از خواب پوستمو پاک می کردم و کرم مالی می کردم. خلاصه زندگی ام منظم بود و بی دغدغه. این چندین ماه اخیر همه اینا قروقاطی شده و هیچ کدوم اینا سرجای خودشون نیست. کلا مدتی است که  حال عجیبی دارم. فکر کنم یه چیزی بین جنگیدن با خودم هست. احساس می کنم قراره زندگیم کون فیکون بشه . اتاقم دست کمی از خونه پیرزن  فالگیرها نداره ، از هر گوشه اتاق  کلی  چرت وپرت آویزون کردم .بعد از دو سال وسایل نقاشی ام رو درآوردم و نقاشی می کنم. یعنی دارم اتود می زنم برای کارهای بزرگ ...
تزم وای وای تزم ...هر روز هم یک کار بی ربط یا با ربط پیدا میشه که باید انجامش بدهم خیلی دلم می خواست  بی خیال همه چی بشم ...ولی نمیشه که نمیشه.
انگار هر روز یک داستان جدید هست که من در به وجود آمدنش کوچکترین نقشی نداشتم ولی به صورت کاملا مستقیم توی زندگی من فرود میاد.

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

تموم شد....
مثل هر روز دیگه

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

آروم هستم

خیالم از همه طرف راحته
آغوش مهربان مام وطن
شیشه شیر سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون که آهنگش دایما در حال تغییر ....

 خوبه ، حداقل اینجوری آروم هستیم!

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

بروکانت

این یکشنبه ها خیلی بد چیزی هست، دلم می خواست این لابراتوار ما هفت روز هفته ای بود ومی شد شنبه ، یکشنبه هم رفت وکار کرد...ولی خوب چه کنم که اینجا فرانسه هست و این امت همیشه در صحنه ، سرشون خیلی شلوغ هست و به کار کردن نمی رسند.
اهالی لابراتوار ما ، همگی منتظر بودند که یکشنبه بشه و اینها برند بروکانت...به من هم همش می گرفتند بور که خیلی خاصه، خیلی خوبه، خیلی فرانسوی هست ...یک بار در ساله، انگار کسوفه!چند نفری از دوستهای ایرانی رو تحریک کردم که بیایید با هم بریم ظاهرا همگی ، اجماعاآدم شب بودند تا روز.ترجیح دادند دیشب رو تا صبح بیرون باشند( مثلا نویی بلانش بود) تا امروز رو تا شب! من با یکی از همکارم رفتم، جالب بود برام
همه جور آدمی می بینی.زبان و لهجه های مختلف می شنوی واین وسط ها بوهای مختلف خوراکی های خیابانی هم که دیگه هیچی، ...یادت میره اینجا فرانسه هست ، فقط اگه باقالی و لواشک داشتند هم که دیگه عالی بود.



+http://fr.wikipedia.org/wiki/Brocante

شب سپید


دیشب نویی بلانش بود و تا صبح ، این شهر بیدار بود .من چون شب و روزم بیداری مطلق هست ،فرقی برام نداشت و خونه نشین بودم .اصلا حسش نبود. ملت از یه هفته پیش به پیشواز رفته بودند. عین مملکت ما که به پیشوازماه رمضان میریم با یه تفاوت که ایران همه عزا می گیرند ولی اینجا بهونه ای است برای شادی و تنوع. 
من در شادی مکرر هستم و دیگه جدی جدی به این نتیجه رسیدم که شادی ، واقعا درونی هست.هرچند به هر طرف که نگاه می کنم، هیچی رو به راه نیست ولی من خوشمو حال خوبی دارم....نمیدونم چه مرگم شده، فکر کنم جنونِ تز گرفتم.