۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

اصغر فرهادی گفت:
«من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم می کنم .مردمی که به همه فرهنگها و تمدن ها احترام می گذارند و از دشمنی و کینه بیزار هستند.»
وسط خواب وبیداری دیدم و شنیدم..... اولین واکنشم اشک بود از دیروز تا امروز بارها و بارها دیدم ؛ وقتی اسم جدایی اعلام میشه  و تصویر هیجان و تلواسه  گروه ایرانی  فیلم و کلمات فکر شده فرهادی......می دونم که خیلی از ایرانی ها با هر عقیده  جهت گیری مذهبی اجتماعی همین حس رو تجربه کردند .
 با خودم فکر می کنم که یک تفکر  چطور می تونه  توی سرنوشت یک ملت موثر باشه  !
افرادی مثل فرهادی  به سرزمین مادرشون پشت نکردند، تنها نیمه خالی لیوان رو هم ندیدند ، جنس حرفش ایرانی هست .با خودم میگم فرد فرد آدمها می تونند مهم باشند چون میشه که سخنگو و نماینده  یک ملت  باشند و تغییر بدهند سرنوشت یک ملت رو ، مثل رضا شاه ، مصدق ، دهخدا و ......  این دیگه آخرش!

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

بعضی وقتها یک شنبه ها می تونه این جوری ها هم باشی. مهمون باشی خونه یک دوست ، شاد باشی  وامیدوار برای بهترین خبره

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

بعضی وقتها می تونی پاریس باشی ، زیر یک سقف کلاسیک و از پنجره ساختمانهای قرن هفده و هیجده جلوی چشمت باشه و مهمون باشی به یک چایی قند پهلوی ِ تازه دمِ  کهنه جوش. مجموعه تضاد ها که همدیگه رو نفی نکنه دوست دارم!

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

سلسله بحث های بی پایان

یکبار تو محل ترک اعتیاد به معتاده می گفتن بگو "الف". معتاده هم زیر بار نمی رفته و هر کاریش می کردن نمی گفته "الف" . بعد یک رهگذری که داشته رد می شده بهش می گه عمو جان چرا انقدر خودتو و دیگرون رو اذیت می کنی؟ یک کلام بگو "الف" و خودتو خلاص کن. معتاده بر می گرده می گه: آخه اگه بگم "انف" اونوقت می گن بگو "ب" و اگه بگم "ب" اونوقت می گن بگو "پ" ، ....
منم بعضی وقتا احساس این معتاده رو خیلی خوب درک می کنم. ترجیح می دم برای بعضی از چیزا توضیح خاصی ندم یا سعی نکنم دلیل مشخصی را ارائه بدم چون اگه قدم اول رو بردارم مجبورم دلیل های دیگه ای را که اون دلیلم را ساپورت می کنن رو هم بگم و بدین ترتیب مساله بیخ پیدا می کنه بخصوص اگه بخوام دلیلی رو بیارم که به طریقی به گذشته بر می گردد. بعضی وقتا یادآوری بعضی از چیزا مثل هم زدن یک دیگ پر از همه چی می مونه که هر چی بیشتر همش بزنی بوی گندش بیشتر بلند می شه. همون بهتر که بذاری راکد و خفته باقی بمونن. جر وبحث اضافی با بعضی آدمها هیچ فایده ای نداره به نظر من
بدین ترتیب اولا تمام روان کاوها و روانشناسا بخصوص تحلیلی کارا بی زحمت برن سره کوچه بوق بزنن. دوما گفتگو و بحث و استدلال ... کیلیویی چند


۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

دیروز برای قهوهُ عصرانه که جمع شدیم ؛ رنگین کمانی از میلیت ها بودیم بحث در مورد ریشه لغت ها بود .ما ایرانی ها که انگار عربی رو با لهجه  و گرامر خودمون صحبت می کنیم و کلی سر این داستان خندیدم .نخندم چه کنم! ولی جالب تر اینکه لغت های مربوط به تمدن و حقوق انسانی خیلی هاش یه لاتین بود ؛ من جدا دوست دارم بدونم منشور کوروش هم ریشه نوشته هاش ریشه اش لاتین هست یا ریشه اش زبان دیگه ای هست!

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

اين تلاطم های هر روزه را دوست دارم ... اين كه ديروزت امروزت را نقض مي كند و امروزت فردايت را و هر روز از نو ... ديروزت را خُرد مي كني و امروزت را تر و تازه از لابه لاي زَر ورق بيرون مي كشي ، نگاهش مي كني و ته دلت از حضور اين همه تازگي لبريز مي شوي و لحظاتت را سرشار مي كني از تازه شدن و نو شدن ... اين تناقض ها را دوست دارم ، اين بازي هاي رنگ و وارنگ روزگار را ، اين آرزوها و روياهاي ديروز را كه امروز جز شنيدن قهقهه هاي مستانه ، جوابي برايشان ندارم ... اين كش مكش هاي بي حد و حساب را دوست دارم ... اين بالا و پايين شدن هاي تمام نشدني زندگي را ... اين بي خيالي هاي مستانه را دوست دارم ، اين كه زندگي را بگذاري براي خودش ول بچرخد و سر به سر روزگار بگذارد و خودت با خيال آسوده ، كتابت را بخواني و چای بنوشی و سعي كني دُمت به  هیچ جا گير نكند ... اين زندگي شعرگونه ي پر از رقص را دوست دارم ...