۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

مادربزرگ رنگارنگ من

تو هم روزي اينجا بودي مادر بزرگ نازنين من ! يادت هست هر روز لابه لاي آن همه نواي ِ دلنشین قران و دعا ؟ اما از وقتي كه رفته اي ، صدایی از آوای زیبای قران تو رو نمی شنویم ، هيچ نشاني از تو برای ما بازمانده ها نگذاشتی و خیلی غریبانه رفتی. شاید سزاوار مرگ خود خواسته ات بودی. سرزمین وحی و میان از سر زمین وحی برگشته ها . همه آمدند ولی تو ماندی برای همیشه.

راستش دلم برايت تنگ شده، اما از خواب هايي كه ديگر از تو نمي بينم خسته نيستم! از این همه تنهایی و دلتنگی بعد از تو هم خسته نیستم! من از پرنده سرگردان مرگ خسته ام كه ناهنگام ، به روي طاقچه ي زندگي ما نشست ! خسته ام اما دل خوشم به همان رد پاهايت ، كه مقابل خانه جا گذاشتي . رد پايي كه حتي باران هم دلش نمي آيد ، آن را از كوچه ي ما بشويد ! با هر حج واجبی ، با هر عید قربانی و با هر بازگشت حج رفته ای یاد تو زنده است.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

زر ورق

پاریس زر وبرقش زیاده. بعضی وقتها آدمها خودشون میرند تو زر ورق ، شاید گرمتره شاید هم ....

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

به نام نان

نمی دونم چرا هر وقت میرم نون یا شیرینی بگیرم ، یاد ویکتور هوگو و بینوایان میوفتم. همش تو ذهنم میاد به خاطر نون دزدی ، زندان و کلی ماجرا... شاید این دلیل قانع کننده ای نباشه برای اینکه هر کی می خواذ بیاد پیشم ازش خواهش می کنم سر راه برای من نون هم بگیرید.
سهراب سپهری از مهربان چراغ می خواست و من نون

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

امروز یک عید واقعی برای من بود....کلی اتفاق قشنگ و دوست داشتنی
کاش امروز کششششششششششششش بیاد

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

اتمام و یا آغاز جنگ، مساله این است

11 نوامبر هست و روز امضای قرارداد پایان جنگ جهانی اول واعلام صلح. صبح احتمال می دادم که کتابخونه باز باشه و رفتم . تعطیل بود و شهر خلوت، سرما وبارون و ،،،،در کنار هم جالب بود. جالب بود برام که روز پایان جنگ جهانی تعطیله وکلی رژه و مراسم خاص دارند. تو ایران ما هفته دفاع مقدس داریم .که به نوعی سالگرد شروع جنگ ایران و عراق هست که در طی یک هفته کلی برنامه داره و هر روزش اسم های دلفریب. کلا هم اسم خوشگلی هم داره به نام دفاع مقدس. کمتر کسی رو دیدم که صادقانه ،با افتخار از دوران جنگ ایران وعراق صحبت کنه وبه نظرش این جنگ هشت ساله توجیه منطقی داشته باشه .پایانش می تونست خیلی زودتر باشه هرچند پایانش هم باعث سربلندی نبود. بحث جام زهر و این ها بود توش ......
هرچی بود ما امروز نا خواسته وغافلگیرانه خونه نشین شدیم

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

دلتنگی بی انتها

وقتی از مشکلات و سختی های غربت و تنهایی حرف می زنند همش صحبت از دلگرفتگی و تنهایی هست . آه کشیدن و شکایت از تنهایی که کاش عزیزان ادم باشن تا باهاش درد دل کنند و بعدش حالش بهتر شه. یه موقعیت دیگه ای هم هست که متفاوته ولی باز به همون آه کشیدن منجر می شه. اونم موقع هایی است که شادی. یه اتفاق خوب برات افتاده و داری از خوشی بال در میاری ولی کسی را نداری تا خوشی ات رو باهاش تقسیم کنی. همین خوشی تو دلت باد می کنه و قلمبه می شه از بس تو خودت می مونه. انگار نه انگار که تا چند ساعت پیش خوش خوشانت بوده...

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

قد خواسته های من بلند نیست،
مشکل از کوتاهی سقف هاست
....

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

ورسایی دیگر








دیروز به هوای یکی از دوستان که پاریس هستند ، گذرم به کاخ ورسای افتاد .این دفعه بهتر دیدم و دقیق تر .
یک کار نسیتا بامزه هم کرده بودند که تعجب برانگیز بود. یک مجموعه از کارهای یک هنرمند ژاپنی رو به نام تاکاشی موراکامی رو توی قسمتهای مختلف باغ و فضای داخل گذاشته بودند. جالب بود چرا که:
- یک شحصیت کارتونی قضایی- گل گلی توی تمام کاراش دیده می شد، یک جورایی پست مدرن بود
- کاراش هم حجم بود ، هم مجسمه بود ، هم در فضای آزاد بود هم در فضای بسته ، هم فلزی تک رنگ بود هم رنگارنگ ، هم نور پردازی شده بود هم بدون نور پردازی.....
- دیدن این کارها توی فضای مثل کاخ ورسای نمی دونم چه پیامی میتونه داشته باشه .باید در موردش بخونم
ولی جالب ترین بخشش این بود که منو یاد کارتون چوبین افتادم و مامانی که دنبالش میگشت


۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه


روزگار می گذره
بعضی وقتها برای حرف تازه زبان تازه لازم هست و برای آهنگ تازه ساز تازه
بعضی از نغمه ها رونمیشه بلند بلند خوند .مثل فاتحه هستند.باید آرام و آهسته خوند
سر مزار ، مزار حادثه ها میشه شنید
روزگار این روزهای ما این شکلیه

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

هوا داره سرد میشه ،کارهای تز ....
یک سرماخوردگی ساده که همش مواظبم بیشتر نشه
و یک کنفرانس یک روزه و یک قرار کاری نه چندان جدی
شده روزگار این روزهای من