۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

دلتنگی بی انتها

وقتی از مشکلات و سختی های غربت و تنهایی حرف می زنند همش صحبت از دلگرفتگی و تنهایی هست . آه کشیدن و شکایت از تنهایی که کاش عزیزان ادم باشن تا باهاش درد دل کنند و بعدش حالش بهتر شه. یه موقعیت دیگه ای هم هست که متفاوته ولی باز به همون آه کشیدن منجر می شه. اونم موقع هایی است که شادی. یه اتفاق خوب برات افتاده و داری از خوشی بال در میاری ولی کسی را نداری تا خوشی ات رو باهاش تقسیم کنی. همین خوشی تو دلت باد می کنه و قلمبه می شه از بس تو خودت می مونه. انگار نه انگار که تا چند ساعت پیش خوش خوشانت بوده...

۲ نظر:

Unknown گفت...

قبلا هم بهت گفتم که یه دوست قدیمی دارم که اسم وبلاگش نارسیسه
بخاطر همین همیشه فکر می کنم تو هم یه دوست قدیمی من هستی
پاریس یک هفته ای بودم
زیبایی های اشکار و زشتی های پنهانش خیلی زیاده

http://phonethe.blogspot.com/ گفت...

من اون نارسیس نیستم فطعا ولی می تونم یک نارسیس ه دیگه باشم که می شناسیدش.اینجا ویترینش بی نظیر هست، بی نظیر