۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

کانادا بودم، نه خیلی کوتاه بود نه خیلی طولانی . ولی هر چی بود کم بود چون من اصلا نفهمیدم چطوری گذشت .رفتن من به ته دنیا چه رفتن پر فراز و نشیبی بود.....سه تا پرواز عوض کردم و چهار تا فرودگاه مختلف رو دیدم در عرض یک روز. در عرض یک روز چهار تا کشور عبور کردم. چهار تا زبان مختلف و چهار.....این دفعه وونکور بودم( نمیدونم با دو تا وو می نویسند یا یکی!)
جدی جدی دنیا خیلی کوچیک هست وقتی از آون بالا نگاه می کنی و برایت این آمدن و رفتن ها محدودیتی نداره. به نظرم خیلی متفاوت از مونترال بود و برای من دوست داشتنی تر!!!!!
حالا فقط خسته هستم ....مرور می کنم این سفر رو، این سفر غیر منتظره رو 

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه


این روزا ، راضیم ....
آدمها، فضا و روابط همه و همه خوبند. ولی دل‌ام اندکی تغییر می‌خواهد، شاید دوستی‌های جدید، شاید گروه‌های تازه،شاید نوشتن به زبان دیگری. خرید اسباب‌بازی‌ای تازه .لباس های عجیب غریب .کفش هایی تازه برای محکم تر رفتن یا تغییر موضوع پژوهش. زدن به خط دیوانگی، بیش از پیش. یا خرید کتاب‌های تازه. یا چه میدونم، تغییر دیگه ای....که متفاوت باشه ، که سال تازه‌ام رو روشنتر و یا جنجالی تر کنه!




۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

روزگار خوشی داره میگذره
دوست های فرانسوی و گردش های آخر هفته و البته پاییز هزار رنگ
من دنیا رو طلاق دادم.به من چه داره تو دنیا چی میگذره!
من به یک مهمانی بی پایان دعوت شدم!