۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

شب سپید


دیشب نویی بلانش بود و تا صبح ، این شهر بیدار بود .من چون شب و روزم بیداری مطلق هست ،فرقی برام نداشت و خونه نشین بودم .اصلا حسش نبود. ملت از یه هفته پیش به پیشواز رفته بودند. عین مملکت ما که به پیشوازماه رمضان میریم با یه تفاوت که ایران همه عزا می گیرند ولی اینجا بهونه ای است برای شادی و تنوع. 
من در شادی مکرر هستم و دیگه جدی جدی به این نتیجه رسیدم که شادی ، واقعا درونی هست.هرچند به هر طرف که نگاه می کنم، هیچی رو به راه نیست ولی من خوشمو حال خوبی دارم....نمیدونم چه مرگم شده، فکر کنم جنونِ تز گرفتم.

۱ نظر:

Nima Ghasemi گفت...

این شادی الهیه... جنونی مقدس... افلاطون بهش می گفت μανια امروز از همین کلمه ی یونانی استفاده می کنند وقتی می گن مانیا... یعنی شیدایی...