۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

اسماعیل فصیح هم رفت
من فصیح رو با ثریا در اغماشناختم ،با نوشته هایش دهه 60 ایران رو حس کردم
احساس می کردم سنگینی فضای شهر رو
احساس می کردم غریبگی و درماندگی آدم ها رو
احساس می کردم گسستگی های فکری رو
یک جایی میگه
یک سری آدم سیر در رفته بودند از ایران به ترکیه و کشورهای غربی و در کافه ها و مهمانی های آنچنانی خوش می گذراندند، بعد این طرف توی ایران ماجرایی بود که نگو و نپرس.
اون موقع 13سالم بود، یادمه سه بار خوندمش .
تابستون های گرم یزد ، من بودم و صدای لطیف مارتیک و رمانهای ایرانی و خارجی دوست داشتنی
اسماعیل فصیح،بزرگ علوی،احمد محمود،غلامحسین ساعدی و..
چه نوستالوژی قشنگی برام خلق شد.
کتاب بعدی که از اسماعیل فصیح خوندم 14 یا 15 سالم بود ، یادمه تو امتحانهام بود و چه کیفی میداد این لجبازی با خودم
داستان برام تکان دهنده بود و رفتاری که با خداداد میشد اعصابم رو به هم می ریخت
.تعصب ذهن آدمها رو محسور می کنه
هر کار حیوانی میکنه و توجیه میکنه
روحش شاد
آموختم، مرور کردم و به یقین رسیدم با نوشته های مرحوم فصیح

۱ نظر:

fafa گفت...

man az sakhtare zehnii o fazaie fekrie to khopsham miad,ajib shabihim be ham, delem mikhad dar avalin forsat bebinamet,motmaenm ye donya harf darim ,midoonam ke mitoonim kheili kara ba ham anjam bedim. man roo face book montazeretam.
tc,warm wishes