۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

دو ماهینبودم. رفته بودم برگردم به دنیای بی خیالی و بی وزنی.همیشه وقتی برمی گردم پاریس ، مچاله هستم.احساس می کنم روحم هنوز توی خونه هست.
به دلایلی چند روزی خونه دوستان بودم. یک آپارتمان حدود سی متری که طبقه چهارم یک ساختمون نسبتا قدیمی بود و هیچ پنجره ای رو به خیابان نداشت . یعنی آسمون هم نداشت .
ولی نمیدونم فرق خونه و خوابگاه هست یا روحیه من.من حس بهتری داشتم.حس زندگی تو یک مجتمع دانشجویی رو دوست ندارم.اصلا

هیچ نظری موجود نیست: