۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

چای نعناع

دیشب  ما آب گرم نداشیم و شوفاژ هم همینطور، این ماه دفعه دومه ....صبح هم از آب گرم خبری نبود و از سر اجبار موهام رو مدل جاناتان گرتی ، بستم . تمام راه خونه تا دانشگاه رو داشتم فکر کردم به کارهایی که باید انجام بدهم و اینکه خیلی هم عقب نیستم ولی احساس می کنم جریان تغییرات زندگی ام رو انگار روی دور تند گذاشتن اصلا برای خودم وقتی نگذاشتم  جدیدا . بدون اینکه بدونم آخر و عاقبتش به کجا ختم میشه و بدون حرص و جوش اضافی دارم میرم جلو تا ببینم چی میشه.
 بعد از ناهار  یه لیوان چایی  سبز درست کردم و چند تا برگ نعناع  هم انداخته بودم توش . نشسته ام توی سالن  و به تابلوی اطلاعات نگاه می کردم. ماگ پر از چایی اون هم با بوی نعناع ، چه ترکیبی ، به به. این اتاق قهوه خوری ما مثل سالن های انتظار کلینک  مییمونه ولی بهم آرامش می ده و یواش یواش مسکنی که خورده ام اثر می کنه و فکر می کنم درد شونه ام آروم تر شده .  بقیه صحبت می کنند و هم بین  حالت هستم ونیستم ، هستم!  از یک جایی به بعد رییس لابراتوارمون هست که داره از من سوال می کنه در مورد کارم و دیگه همه صحبت ها شیف داده میشه به کار من بیچاره ، در چه وضعیتی هستی و چیکار می کنی؛ سوال کردن هاش رو دوست داشتم ، حس خوبی پیدا کردم یک جورایی فکر می کردم طرف صحبتم خیلی آشناست و یک جورایی دل سوز...

هیچ نظری موجود نیست: