۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه


امشب یک کار هیجان انگیز کردم.من یک اعتیاد عجیب غریب پیدا کردم که فکر می کنم به همت حس فضولی خودم (نباید دست کم گرفتش)دارم ترک می کنم. سفر آخری که تهران بودم، برام جالب بود و درعین حال اعتراض انگیز که یعنی چی که همه دارند یک سریالهای بی سر وتهی می بینند ....از بس که همه با هیجان دنبال می کردند این سریالهای هر روز و هر روز رو...من هم گذرا می دیدم...یواش یواش نشستم پای یک سریال کلمبیایی به نام طلسم زیبا.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه
خدایا ، اين استعداد راحت تپلی شدن را از من دریغ می کردی چی می شد، یا اگه اشتها می دادی در جنبه هم می دادی چی می شد ، آخه این چه روزگاریه !! حالا اشتها عطا فرمودي دستت درد نكند اما اي كاش اين استعداد هر روز ، تپل تر از ديروز شدن را ديگه دریغ می کردی . جدیدا اين گونه هام بدجوري جلوي ديد چشم هايمان را مي گيرد ، مخصوصا وقتي كه مي خندم از دنيا فقط يك خط باريك مي بينيم .وای وای همه عکسهام از گردن به بالاست. پروردگارا اين بي جنبگي و شكمویی رو از من پس بگیر.خدایا چطور می شد من اینقدر عاشقانه نمی خوردم.
سال اول که اومدم تمام امیدم به این بود که غم غربت و پیاده روی های بی اندازه برام معجزه می کنه.... ولی انگار نه انگار.این نون و شیرنی ها قدرتشون از من بیشتره ....ازهمین زودی ها قراردارم با خودم.ولی کدوم زودی ها...این روزها هم که تعطیلات هست و مثلا عیده من با یک دستم چایی می خورم و با دست دیگم کتاب ورق می زنم مثلا.پوففففففف
۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه
سفر بودم
دو هفته تعطیله .من هم هفته اول رو سفر رفتم .....حالا از سفر برگشتم ولی سفر از من برنگشته.