۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

اوریانا فالاچی


وقتی دبستان بودم، شخصیت داستان های عزیز نسین  در ذهن من کلنجار می رفتند، در خیال من جان می گرفتند. با آنها رفاقت می کردند و اجازه می دادم که در گوشه ای از ذهن من زندگی کنند.بعد هم کتابهای دوره جوانی پدرم با من همراه شد ، ریشه های الکس هایلی بلعیدم و بعد بخون بخونی راه انداختم از کتابهای بزرگ علوی و جلال آل احمد  درهمین سبک و سیاق ها.بعدش که رفتم تو کار رمان های تاریخی و از کتابهای ذبیح الله منصوری چندتایی رو خوندم.
در سن 14 و 15 سالگی وقتی همه عاشق اسکارلت و رت باتلر می شدند، من عاشق اوریانا فالاچی شدم. آرزو داشتم که مثل او باشم . بعد از تن تن دومین خبرنگاری بود که باهاش آشنا شدم .تمام کتاب هایش را در آن دوره خواندم.برای من مصاحبه با تاریخ سازانش دلنشین بود.
عشق بعدی  من آنت در "جان شیفته" بود که به روش خودکشی در عرض یک هفته بعد از کنکور همزمان با کلیدر داشتم می خوندم ، دو تا دنیای کاملا متفاوت ...ولی چه کنم که من وسط یک عالمه تضاد بودن همیشه .تا مدت ها گیج و منگ بودم. نمی دونم اونموقع چه چیزی در آنت دیده بودم که احساس همزاد پنداری با او می کردم! این گیجی رو بهد از رمان چشمایش بزرگ علوی هم تجربه کرده بودم .....دوست دارم بازهم جان شیفته رو بخونم ، قطعا بهتر خواهم فهمید.
سال های بعدی به سرعت گذشتند،کتاب می خوندم ، نقاشی میکردم و... عشق های مختلف و متنوع تر به سرعت هویدا و به سرعت فراموش شدند. بعضی ها پررنگ تر بودند  و بعضی ها کم رنگ تر. 
حدودا یک سالی هست که تصمیم گرفتم شب ها که میام خونه کتاب فرانسوی یا انگلیسی بخونم و آخر هفته فارسی!
دو آخر هفته گذشته رو با تکرار زندگی جنگ است و دیگر هیچ اوریانا فالاچی گذروندم و فصل آخرش رو خیلی دوست داشتم، شاید این روزها ویتنام  جاش رو داده به  سوریه  ای که  آدمهاش به جون هم افتادند .
...در جنگ مرگ چیزی است غیر شخصی.

هیچ نظری موجود نیست: