۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

خون آشام

دلم می خواد دراكولا باشم ! روزها سر مشق و درسم باشم و همین که شب شد  تو كوچه ها و پس كوچه ها پرسه بزنم و خون آنهايي را كه فکر می کنند بودنشون خیلی مفید هست ، که البته نیست  قورت قورت سر بكشم .
کلا آدم عجولی هستم و نمی تونم  منتظر قضا و قدر احتمالي الهي بنشنيم تا شايد روزي سر خدا خلوت شود و به آه های من  که نتیجه  حرص خوردن های من هست گوش بده! مي خواهم هر چه لطافت و ملاحت و دلبري و لوندي دارم ، که البته ندارم به دورترين نقطه ي ممكن پرتاب كنم ، خون آشامي باشم كه شبها با وسواس زياد ، دندان هايش را سوهان مي زند و براي برخاستن از تابوت اش لحظه شماري مي كند و هر شب يك شكار تازه دارد ....
اول از همه میرم سراغ کسایی که توی اداره پرفکتور تصمیم می گیرند که برای تمدید اقامتت باید کلی فلاکت بکشی و کلی از وقت گرانبهات رو که می تونی حداقل به خوش گذرونی سپری کنی ، با کارمندای این اداره بگذرونی.
دوم میرم سراغ خانمی که توی سفارت فرانسه توی تهران کارمند بخش بورس هست،هر سال که بورس من خواسته تصویب بشه ایشون یک وجه از شخصیت خاصشون رو نشونم دادند.
سوم میرم سراغ دفتر اداره کننده  ساختمانی  که اینجا زندگی می کنم که هر وقت دلشون بخواد به منتها درجه خنگی می رسند و هر وقت دلشون بخواد زرنگ ترین آدم های دنیا هستند.
برای این شب ها که روزهاش خیلی گرفتارم ، همین سه مورد کافی هست.....


هیچ نظری موجود نیست: