۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

من و برادرم

در خانواده ما من و برادرم، از یک نسل هستیم و در فضایی یکسان ،با فرهنگی یکسان و رعایت تساوی حقوق برابر بزرگ شدیم؛ ولی هر کدام ساز خود را می زدیم و نه تنها به ساز همدیگه گوش نمی دادیم که حتی سمفونی زندگی هم برامون متفاوت بوده و هست. تقریبا هیچ شباهتی به هم نداریم . من حرفهایی می زنم که اون درک نمی کنه و اون حرفهایی می زنه که برای من قابل درک نیست .تفاوت سنی ما به دو سال هم نمی رسه ولی دنیایی اختلاف داریم مثلا:
• من همیشه دنیایی کار بی ارتباط با هم دارم که سعی می کنم درست انجام بدم ولی او خیلی مرتب و کلاسه بندی شده میدونه چی می خواد و مستقیم سر کارش بوده.
• اون موقعی که خونه بودم هر صد سالی یک بار شاید متحول می شدم که دستی به سر و گوش اتاقم ،کتابام و وسایل نقاشی ام و...بکشم و دیگه مرتب باشم که اصلا اون احتیاجی به این مدل تصمیمات نداشت چون همیشه همه چی مرتب و منظم بود.
• رکورد حرف زدن من درهر دقیقه حداقل پنجاه کلمه بود ، اما او درطول یک هفته هم پنجاه کلمه حرف نمی زد.
• در تمام مدتی که درس می خوند اگر برای امری ضروری از اتاقش در میومد وتمام زندگیش لابلای کتابای درسیش می گذشت و من، تو جمع در عین حال که درس می خوندم فیلم هم میدیدم این وسطها با دوستام هم تلفنی صحبت می کردم، مهمون هم داشتم ، جدا خودم هم نمیدونم چطوری درس خوندم!!!
• تمام دوران نوجوانی من به زیر رو کردن تاریخ ادبیات معاصر ایران و جهان گذشت ،از طنز و هجو گرفته تا رمان های ادبی، فلسفه وتاریخ و.... اودر مورد خواص گیاه های دارویی کلی تحقیق کرد ، ربات ساخته ،عاشق هواپیماو موشک بود و....همیشه مغزش در حال تجزیه ،تحلیل بود.
• اون برای ادامه تحصیل انقدرعقلش کار کرد و منطقی رفتار کرد که سر از آمریکا در آورد و من چون دلم می خواست یک دوره از تحصیلم رو فرانسه باشم با تمام سختیهایش اینجا رو ترجیح دادم.اون عاقلانه رفتار کرد و من کاملا احساسی.
ولی با تمام این تفاوتها هر کداممان دنیای شخصی خودمون رو داریم که دروازه بانی گردن کلفت در ورودی آن ایستاده است و اجازه ی ورود هیچ تازه واردی را نمی دهد. تقریبا هدفهای مشترکی داریم حالا مسیرهامون متقاوته ،خوب باشه !!مهم اینه که هدف مشترکه.
......امشب وسط کار کردن یک حسی بهم می گفت دلت براش تنگ شده ؛ چه میدونم شاید یک تلپاتی هست.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

نوشته هاتون همیشه جالب بوده و خوندمشون.
من فکر می کنم آدم وقتی خودشو با کسی مقایسه می کنه توانائی طرف مقابلش رو بزرگ می کنه وتوانائیهای خودش رو بی ارزش می بینه
خلق یک نقاشی توسط شما کمتر از ساخت روبات نیست چون هر کدوم از شما روش خلق چیزی رو می دونید که اون یکی بلد نیست
و توانائیهای دیگه که در شما هست
مهم اینکه هر دوی شما تو هدفی که داشتید موفق هستید .برادر شما باید به خودش بباله که خواهری خوبی مثل شما داره که بهش افتخار می کنید

http://phonethe.blogspot.com/ گفت...

ممنونم که می خونید هر آنچه که مینویسم.خودم رو با هیچ کس مقایسه نمی کنم،یعنی اصلا عادت ندارم کسی رو با کسی مقایسه کنم تمام قشنگی زندگی به تفاوتهایش هست.برای مقایسه میزان و ملاک باید داشت که خودم هم نمی دونم چی می تونه باشه....

hesam_pater گفت...

میدونی چیه به نظرم زیبایی دنیا به همین تفاوت هاست....منم دقیقا مثل شما اما ما 3 تا داداشیم با 3 افکار مختلف ...اما همین اختلافا به نظرم قشنگ به نظر میرسه...

وستا گفت...

چه خونواده خوبی داشتی که واسه هردوتون یک قالب اجباری درست نکردن....وهر کدوم راهی که دوس داشتین رفتین.. اون حس مشترک قطعا دوطرفه اس...

http://phonethe.blogspot.com/ گفت...

برای حسام عزیز
بیچاره پدر و مادرها ، با این تنوع تولیدات

http://phonethe.blogspot.com/ گفت...

مرسی آقای مهندس ویستا
خوبی از خودتون هست:-)