۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب بیخوابی.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب تنهایی.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب ترس.
امشب شب یلداست. طولانیترین شب لرز.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب درد.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب یاس.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب دود.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب نکبت.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب غیبت.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب خواهش.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب وازدگی.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب بینظمی.
امشب شب یلداست. طولانیترین شب بیحاصلی.
امشب، شب یلداست. طولانیترین شب مرگ.
یلدا مبارک پس.
۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه
فاصله دو تا نشست کنفرانس امروز، با یک خانم نسبتا مسن صحبت می کردم کلی اظهار نظر در مورد پاریس وبقیه کلان شهرهای دنیا .... ازم پرسید در مورد موضوع تزم پرسید .بهش توضیح دادم که خاورمیانه و تهران ...شدم مثل نقال های سفره خونه ای .....حکایتی هم داریم.بهم گفت که ازهمون اول فهمیدم ایرانی هستم.معتفد بود که دخترهای ایرانی چشمهاشون برق میزنه ، هیچ وقت یک دختر عرب اینجوری نیست .کلی خندیدم که خیلی لطف دارید ، یاد فیلم تسویه حساب تهمینه میلانی افتادم که اون کارگردانه معتقد بود همتون آآآآن دارید. ظاهرا این دکترای شهرسازی این آآآآن غلیظ رو تو چشمهای هر چی دختر ایرونی دیده ،حس کرده....
در هر صورت من کلی خندیدم، مهم اینه
۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه
کلان شهر تهران
دیروز یک کنفرانسی در مورد تهران بود تو مدرسه معماری la villette ، یگ گروه از ایران اومده بودند که در مورد کلان شهر تهران صحبت کنند. میزگرد آخرش یک جورهایی هیجان انگیز بود.من اصولا معتقدم که هیچ لزومی نداره که بحثهایی که مربوط به خودمون هست و فرانسویی هایی که شناخت کلی از ایران دارند نمی تونند هیچ تصویری ازش داشته باشند مطرح بشه. وسط این کشمکش و دعوا های نیمه علمی –نیمه هیجانی صحبتهای آقای بهشتی جالب بود که گفت اتفاقا هر دو شبیه هم دیگه هشت چرا که وقتی آمها مریض می شنود شبیه هم میشوند.پاریس هم حالش خوب نیست مثل تهران؛ پاریس یک کیفیت هست ، پاریس به فرم ارتباطاتش زنده است نه به سیستم حمل ونقل و فاضلاب. تهران در اثر یک جوشش از درون در حال بهبودی هست چراکه مردم خواهان خضور در عرصه های عمومی هستند .
این داستان با مهمونی باعث شد.من یک روز کاملا تهرانی-ایرانی داشته باشم ، البته در فضایی فرانسوی
۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه
۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه
امروز روز پر تلاطمی بود . امان از من که وقتی ویر خونه و مامان و بابام میوفته تو تنم دیگه هیچی کاریش نمیشه کرد . صبحی رفتم سفارت بابت مهر خروجی پاسپورت جدید که از ایران در اومدنی گیر نکنم که حالا پاسپورت فرانسه گرفتی و این بازی ها.به اندازه کافی اومدنی استرس هست که این یکی اضافه نشه خیلی بهتره.
وارد شدم با یک خانمی که یک کالسکه گنده با نی نی کوچولو آورده بود که براش شناسنامه ایرونی بگیره .ننشسته یکی از دوستام رو دیدم .کلی وقت بود که ندیده بودمش. داستان های مشابه از درس و زندگی داشتیم که برای هم دیگه تعریف کنیم.با هم دیگه سر گرم بودیم که یک خانم ایرونی آلامد اومد سراغمون که پول خرد دارید برای کپی ، بنده مثل بتمن کیفم و هرچی پول خرد داشتیم تقدیم کردیم ، ده تایی و بیست تایی و هرچی سکه که الکی کیف سنگین میکنه تقدیم کردیم .با جواهراتی که انداخته بود و آرایش که داشت در نگاه اول به نظر میومد که خانم دکتر ( لطفا زیر م یک کسره محکم بگذارید!!) باشند .خانم خواستند تشکر کنند ، سر صحبت باز شد که چند ساله اومدید و چیکاره هستید .ایشون پرسیدند و من هم متقابلا.البته سالها زندگی در یزد هم در این داستان بی ارتباط نیست ... خانم دکتر بودند( البته بدون کسره)و فوق تخصص سرطان شناسی ومدت طولانی بود که ساکن فرانسه هستند. موقع جداشدن کارتشون رو دادند .فامیلیشون برام آشنا بود ومن رو یاد یک آشنایی کوتاه مدت می انداخت.سوال کردم ونسبتشون رو تایید کردند.یک جورهایی چشمام برق زد.....بازی های جالبی داره این زندگی با این بچه نارسیس!!!
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
چشمان جهان

دیشب توی جلسه بودم با عنوان گپ دوستانه با رضا دقتی ، تو یک کافه در کنار رود سن و دیدی خوشگل به پوندونوف ، با هیجان خاص خودش کلی عکس نشون داد از شروع کارش در ایران تا امروز . همه جا بوده ، هرجایی که عملا انسانیت زیر سوال رفته و احتیاج بوده به کسانی که ثبت کنند و اطلا ع رسانی. از ایران و انقلاب ، داستان غم انگیز کردستان ایران ، پاریس و خدحافظی با غلامحسین ساعدی، قحطی آفریقا، گم شدگان روندا، دهکده های تاجیک در چین ، نسل کشی صربستان ، افغانستان، فلسطین و....کلی اتفاق که در طی سه دهه گذشته افتاده.
درمیان خاطراتی که تعریف می کرد یکی از جالب ترین بخشها این بود که ظاهرا توی لبنان با گاز فسفر مسموم میشوند ، مسمومیت مرگ آسا نبوده و بخشی ازریه هاشون تحلیل میره ، به پاریس منتقلشون می کنند. بعد از دو ماه بستری شدن توی تو پاریس ، دکترشون میگه که باید برید سه – چهارماهی هوای کوهستان داشته باشید،می پرسه میرید آلپ یا پیرنه. که ایشون پیشنهاد می کنند که برند افغانستان هم خوبه.نهایتا وسط تعجب و بهت دکتر راهی افغانستان میشوند!!
نهایتا معتقد هستند که ما صدای کسانی هستیم که بی صدایند، ما اینجا هستیم تا جهان چشمانش را به روی دردها و جنگها نبندد.
۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه
جذابیت

دیروز بعد از یک بحث و گفتگوی طولانی با دوستی و کلی بشکن وبالا در نهایت به این نتیجه رسید یم که این قانون زندگیه که تو به نظر یکی جذاب وبه نظر یکی معمولی و به نظر یکی دیگه بی ربط میای اینهم قانون زندگی هست که یکی به نظر تو جذاب و یکی معمولی و یکی بی ربط میاد...اما این یک حالت خاص هست که توبه نظر یکی جذاب می آیی و اونهم به نظر تو جذاب