۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

امروز روز پر تلاطمی بود . امان از من که وقتی ویر خونه و مامان و بابام میوفته تو تنم دیگه هیچی کاریش نمیشه کرد . صبحی رفتم سفارت بابت مهر خروجی پاسپورت جدید که از ایران در اومدنی گیر نکنم که حالا پاسپورت فرانسه گرفتی و این بازی ها.به اندازه کافی اومدنی استرس هست که این یکی اضافه نشه خیلی بهتره.

وارد شدم با یک خانمی که یک کالسکه گنده با نی نی کوچولو آورده بود که براش شناسنامه ایرونی بگیره .ننشسته یکی از دوستام رو دیدم .کلی وقت بود که ندیده بودمش. داستان های مشابه از درس و زندگی داشتیم که برای هم دیگه تعریف کنیم.با هم دیگه سر گرم بودیم که یک خانم ایرونی آلامد اومد سراغمون که پول خرد دارید برای کپی ، بنده مثل بتمن کیفم و هرچی پول خرد داشتیم تقدیم کردیم ، ده تایی و بیست تایی و هرچی سکه که الکی کیف سنگین میکنه تقدیم کردیم .با جواهراتی که انداخته بود و آرایش که داشت در نگاه اول به نظر میومد که خانم دکتر ( لطفا زیر م یک کسره محکم بگذارید!!) باشند .خانم خواستند تشکر کنند ، سر صحبت باز شد که چند ساله اومدید و چیکاره هستید .ایشون پرسیدند و من هم متقابلا.البته سالها زندگی در یزد هم در این داستان بی ارتباط نیست ... خانم دکتر بودند( البته بدون کسره)و فوق تخصص سرطان شناسی ومدت طولانی بود که ساکن فرانسه هستند. موقع جداشدن کارتشون رو دادند .فامیلیشون برام آشنا بود ومن رو یاد یک آشنایی کوتاه مدت می انداخت.سوال کردم ونسبتشون رو تایید کردند.یک جورهایی چشمام برق زد.....بازی های جالبی داره این زندگی با این بچه نارسیس!!!

هیچ نظری موجود نیست: