۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

به یه جایی می رسی که می بینی دیگه تو دلت تموم شده. به قول دوستی *خورشید هم اگه بیاد این دستت و ماهم اون یکی دستت دیگه ارزشی برات ندارد. همه بهونه هایی که برای خودت می تراشیدی به باد رفته و دیگه  امیدی هم  نیست.
هیچ ترسی  هم نداری  از خودت. تمام شجاعت و اعتماد به نفس و قدرت ات برگشته. می دونی که نباید کش بدی و دیگه وقتش رسیده.
متاسفانه حتی جرات و مسولیت اتمام هم به عهده خودته.
همین.
تمام.
پشیمون نیستم، فقط غمگین و متاسفم. 
ثبت شود برای آینده.....
وسط این شلوغ ، پلوغی های مزمن همین یکی رو کم داشتم...

هیچ نظری موجود نیست: